اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

وزن

نویسه گردانی: WZN
وزن . [ وَ ] (ع مص ) دل بر چیزی نهادن . نهادن دل خود را به چیزی : وزن نفسه علی کذا؛ نهاد دل خود بر آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سنجیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنة. (منتهی الارب ). سختن . (تاج المصادر بیهقی ). اندازه کردن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون . (قرآن 3/83 از منتهی الارب و ناظم الاطباء). || سنگین گردیدن . (ناظم الاطباء). || سنجیدن شعر را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سنجیدن و سرودن شعر مطابق میزان . (اقرب الموارد). || (اِ) مثقال و اندازه ٔ سنجیدگی ، اسم است . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اوزان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مقدار و اندازه . (ناظم الاطباء). || آنقدر از خرما که یک کس برداشتن نتواند، و آن نیم جله از جله های هجر یا سه یک جله ٔ آن باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) ج ، وزون . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) ستاره ای که پیش از سهیل برآید و گمان برند که سهیل است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ع اِمص ، اِ) سنجیدگی . (ناظم الاطباء). تعیین سنگینی و سبکی چیزی . (ناظم الاطباء). سنگینی و ثقالت و گرانی . (ناظم الاطباء). سنگینی . گرانی . ثقل . (فرهنگ فارسی معین ): وزن و مقدار این درّ شاهوار ندانند. (مقدمه ٔ دیوان حافظ چ قزوینی ص «خد» از فرهنگ فارسی معین ).
- وزن خالص ؛ وزن شی ٔ بدون محاسبه ٔ وزن ظرف . وزن مظروف . (فرهنگ فارسی معین ).
- وزن مخصوص ؛ (اصطلاح فیزیک ) سنگینی جرم یک سانتیمتر مکعب از هر جسم . (فرهنگ فارسی معین ).
|| مقابل و ناحیه ٔ چیزی . گویند وزن الجبل ؛ ای حذاؤه و ناحیته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). زنة الجبل نیز مثل آن است . (منتهی الارب ). || درهم وزن ؛ به نصب و رفع وزن ، درهم باسنگ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || برابر چیزی : هو وزنه و زنته ؛ او برابر آن است . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
- راحج الوزن ؛ کامل خرد و تمام رأی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
|| تطبیق کلمه ای با کلمه ٔ مقیاس یا دو کلمه و بیشتر با هم . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح عروض ) عبارت است از تقطیع. (اقرب الموارد) (کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صرف ) مقابله ٔ حروف اصلی کلمه ای با فاء و عین و لام است . رضی در شرح شافیه گوید: هنگامی که میخواهی کلمه ای را بسنجی از حروف اصلی آن به فاء و عین و لام تعبیر میکنی یعنی درجای حروف اصلی آن این حروف را میگذاری ، چنانکه میگویی ضرب بر وزن فعل است . و مازاد بر سه حرف را اگر رباعی باشد با لام دوم وزن کنند، چنانکه گویی جعفر بر وزن فعلل است . و با لام سوم وزن کنند اگر خماسی باشد، چنانکه گوئی سفرجل فعلّل است . و از حروف زاید به همان حروف زائد تعبیر شود، مثلاً مضروب بر وزن مفعول است . وزن کردن در میان صرفیان دو نوع است ، یکی آنکه میزان را تابع موزون سازیم در اصل احتمال حرکات و سکنات بی تغییر جوهر حروف ، پس گوئیم قال بر وزن فعل است به سکون عین و رمی بر وزن فعل است به سکون لام . دوم آنکه موزون را تابع میزان سازیم در احتمال حرکات و سکنات با تغییر جوهر حروف ، چنانکه گوئیم قال بر وزن فال است و رمی بر وزن فعا به قلب عین میزان در قال و قلب لام میزان در رمی ، اما قسم اول اعرف و اشهر است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- وزن عروضی ؛ برابر بودن شعر با یکی از بحور عروضی . توضیح اینکه فرق بین وزن صرفی با وزن عروضی در این است که در وزن صرفی هم تعداد حروف باید مساوی باشند و هم حرکات و سکنات آنهاعین هم باشد، در وزن عروضی تعداد حروف شرط است و ساکن مقابل ساکن باید باشد، مانند سجده و بقعه ، برادر و مساجد. اما حرکات لازم نیست عین هم باشند بلکه حرف متحرک مقابل متحرک . (از فرهنگ فارسی معین ). بحری از بحور عروضی . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
در پرده ٔ نوروز بدین وزن غزل گفت
وزنی که همه مطلع فتح و ظفر آمد.

سوزنی .


چو بوشعیب و خلیل و چو قیس و عمرو و کمیت
به وزن و ذوق عروض و به نظم و نثر و روی .

منوچهری .


- وزن هجایی (سیلابی ) ؛ اندازه ٔ شعر طبق شماره ٔ هجاها. (از فرهنگ فارسی معین ).
|| وزن بدن ورزشکار. توضیح اینکه ورزشکاران را از لحاظ وزن بدن به طبقات مگس وزن ، خروس وزن ، میان وزن ، سنگین وزن تقسیم کنند. || توالی ضربات آهنگ که برای موزون کردن نوای موسیقی به کار رود. ریتم . (از فرهنگ فارسی معین ). || وقار. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). سنگینی و وقار. (فرهنگ فارسی معین ). || اعتبار. حرمت . عزت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). عزت و وقار و تمکین و قدر و قیمت . (ناظم الاطباء). قدرو قیمت . (فرهنگ فارسی معین ): لیس لفلان وزن ؛ او برای پستی و خستی که دارد قدر ندارد. (اقرب الموارد).
- وزن بر خویش گذاشتن ؛ خویشتن را بزرگ پنداشتن . (از آنندراج ) :
وزن اگر بر خویش بگذاری به مطلب میرسی
میشود باد مراد کشتیت بی لنگری .

طاهر وحید (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
وزن کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سنگینی چیزی را اندازه گرفتن . سنجیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : سید گفت ... تو را اینجا چندان مقام باشد که ...
وزن نهادن . [ وَ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) قدرو ارزشی برای چیزی دانستن . مهم دانستن : دمنه گفت : ملک کار او را چندین وزن ننهد و اگر فرماید...
وزن آوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) وزن آردن . وزن داشتن . سنگینی داشتن . (یادداشت مرحوم دهخدا): مشقت طاعت در جنب نجات آخرت وزنی نیارد.(...
نان گرد که در خانه ها در تنور پخته شود. نسبت به نان پرکی و نان راحی لک تر (ظخیم تر) میباشد. در روستا های افغانستان هنوز هم زنان آنرا می پزند
وضن . [ وَ ] (ع مص ) دوتا کردن بعض چیزی را بر بعض . (منتهی الارب ). دوچند گردانیدن . (منتهی الارب ). || بر یکدیگر نهادن . (منتهی الارب ) (اقرب...
وضن . [ وُ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ وضین . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وضین شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.