اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هرمز

نویسه گردانی: HRMZ
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام ستاره ٔ مشتری است . (برهان ). برجیس . (یادداشت به خط مؤلف ). اورمزد. در یونانی هرمس به معنی عطارد است و رومیان قدیم مشتری رارب ّالارباب میدانستند و ایرانیان هم نام اهورامزدا را بر آن نهادند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
برید لشکرش ناهید و هرمز
به پیش لشکرش بهرام و کیوان .

دقیقی .


چه کیوان ،چه هرمز چه بهرام و شیر
چه مهر و چه ماه و چه ناهید و تیر.

فردوسی .


رجوع به هرمس شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
هرمز. [هَُ م ُ ] (اِخ ) رباطی بوده است در حدود ورامین در ناحیتی مشهور به جرم جوی که در حدود سیزده فرسنگ با دامغان فاصله داشته و بر سر را...
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن بلاش . رجوع به هرمزان بن بلاش شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن بیزن . رجوع به هرمزان بن بلاش شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن خسرو. رجوع به هرمز چهارم و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ )... ابن شاپور. رجوع به هرمز اول و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ابن شیرویه . رجوع به هرمز چهارم شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن نرسی . رجوع به هرمز دوم و ساسانیان شود.
هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) ... ابن یزدجرد. رجوع به هرمز سوم و نیز رجوع به ساسانیان شود.
هرمز اول . [ هَُ م ُ زِ اَوْ وَ ] (اِخ ) ساسانی . پسر شاپور اول . رجوع به ساسانیان شود.
راذ هرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام یکی از قضات عهد ساسانی . (ایران در زمان ساسانیان ص 76).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.