اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هفت

نویسه گردانی: HFT
هفت . [ هََ ] (ع اِ) گولی بسیار. (منتهی الارب ). حمق وافر. (اقرب الموارد). || زمین هموار نشیب . (منتهی الارب ). زمین مطمئن . (اقرب الموارد). || باران زودبارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || باران در زمین . (اقرب الموارد). || (مص ) از سبکی پریدن . (منتهی الارب ). پریدن از سبکی و فرودآمدن و به زمین خوردن و خرد شدن . (از اقرب الموارد). || سخن بسیار و بی اندیشه گفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به هُفات شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۴۱ ثانیه
هفت دست . [ هََ دَ ] (اِخ ) از آثار دوره ٔ صفوی در شهر اسپاهان . (یادداشت مؤلف ).
هفت رنگ . [ هََ رَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) اول آن سیاه است و به زحل تعلق دارد، و غبرائی که رنگ خاک باشد به مشتری و سرخ به مریخ و زرد به ...
هفت رصد. [ هََ رَ ص َ ] (اِ مرکب ) هفت اقلیم .(برهان ). هفت خاک . هفت ده . رجوع به این مدخل ها شود.
هفت رود. [ هََ ] (اِخ ) هفت آب . نام قدیم پنجاب است . (از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف معین ص 25) : بکن شادم از شادی این سرود...
هفت دری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف ). که دارای هفت در باشد.
هفت خیل . [ هََ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) به کنایت ، هفت اقلیم یا مردم هفت اقلیم : زهی ترکی که میر هفت خیل است ز ماهی تا به ماه او را طفیل اس...
داستان هفتواد در شاهنامه، آمیختهً اخبار محل پرورش کرم ابریشم سمت ترکستان چین و مردمان بومی کهن آن نواحی یعنی هپتالان با نام کرمان جنوب ایران است که در...
نوعی بازی محلی که با روی هم قراردادن هفت تکه سنک صاف انجام می شد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
هفت هندو. [ هََ هَِ ] (اِ مرکب ) کنایه از کواکب سیار است . هفت ستاره . هفت سیاره : چنین گفت : ایمن مباشیدکس از این هفت هندوی کحلی جرس .نظامی .
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۳۲ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.