اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هو

نویسه گردانی: HW
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی که حقیقت ندارد. چُو.
- هو انداختن ؛ خبری بی اساس را در میان مردم شایع کردن .
- هوچی ؛ کسی که خبرهای بی اساس را برای منافع خود شایع کند.
- هو کردن ؛ درباره ٔ کسی خبر بی اساس و زیان آور انتشار دادن و او رادر نظر مردم پست کردن .
- یک هو ؛ غفلةً. بی خبر. ناگاه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
هوو. [ هََ ] ۞ (اِ) دو زن که در نکاح یک مرد میباشند، هریک مر دیگری را هوو خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ). ضرة. (السامی فی الاسامی ). وسنی ...
هوء. [ هََوْءْ ] (ع اِ) آهنگ و همت . || رای رسای درگذرنده در امور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هوء. [ هََ وْءْ ] (ع مص ) بلند گردانیدن چیزی را. || شادمان شدن به کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هوء. [ هََ وَءْ ] (ع مص ) آهنگ کردن بسوی چیزی . (منتهی الارب ).
پی هو. [ پ ِ هَُ ] (اِخ ) ۞ (شط ابیض ) نام شطی در چین که از «پی پینگ » و «تین تسن » گذرد و بخلیج «چه لی » ریزد و 450هزار گز درازا دارد.
ژه هو. [ ژِ ] (اِخ ) نام ایالتی از ایالات چین به مساحت صد و نود و سه هزار کیلومتر مربع، دارای سه ملیون و پنجاه و پنج هزار تن سکنه . کرسی ...
کله هو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دروفرامان است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 352 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای...
ابی هو. [ اَ ] (اِخ ) (خداوند پدر من است ) نام دومین فرزند هارون برادر موسی .
هو کردن . [ هََ / هُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) با هیاهو و اشتلم و دروغ و نسبت های ناروا و گاه دسته جمعی ، کسی را بد جلوه دادن و مایه ٔ آبروریزی او...
هو کشیدن . [هََ / هُو ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) جراحت یا قرحه بدتر شدن . سیم کشیدن جراحت یا آب دزدیدن قرحه و ریش .- امثال : شاه خانم میزا...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.