اجازه ویرایش برای همه اعضا

غرت

نویسه گردانی: ḠRT
غِرت ، گوزیدن لهجه پارسی غور
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
قرط. [ ق َ ] (ع مص ) پاره نمودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: قرط الکراث قرطاً؛ پاره پاره نمود گندنا را در دیگ . (منتهی الارب ).
قرط. [ ق َ رَ ] (ع مص ) آویزان دروش گردیدن . گویند: قَرِطَ التیس قَرَطاً؛ آویزان دروش گردید تکه . (منتهی الارب ). قرط التیس قرطاً؛ کان له زنم...
قرط. [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از گندنا که کراث المائده نامند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ صوت ) قرچ .
قرط. [ ق ُ ] (ع اِ) شعله ٔ آتش . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نره ٔ خرد کودک . (منتهی الارب ). || الصرع علی القفا. (اقرب الم...
قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) شمشیر عبداﷲبن حجاج . (منتهی الارب ).
قرط. [ ق ُ ] (اِخ ) (ذوالَ ... الوشاح ) شمشیر خالدبن ولید. || لقب سکن بن معاویةبن امیه . || نام مردی . (منتهی الارب ).
قرت قرت . [ ق ُ ق ُ ] (اِ صوت ) جرعه جرعه . (ناظم الاطباء). نام آواز فروبردن آب بسیار به گلو.
قزل قرت . [ ق ِ زِ ق ُ ] (ترکی ، اِ مرکب ) (از: ترکی قزل ، سرخ + قُرت ، گرگ ) نفرینی است مانند زهرمار، زغنبوت ، کوفت ، کوفت کاری ، درد بیدرمان .
قرت قرت خوردن . [ ق ُ ق ُ خوَرْ / خُرْدَ ] (مص مرکب ) با جرعه های بزرگ چیزی را آشامیدن .
ابن قرط طهوی . [ اِ ن ُ ق ُ طِ طُ هََ ] (اِخ ) ملقب به ذوالخرق . شاعر باستانی عرب .
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.