اجازه ویرایش برای همه اعضا

کامل

نویسه گردانی: KAML
بیکاست
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کامل عیار. [ م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) زر ده دهی . (فرهنگ نظام ).- نقره ٔ کامل عیار ؛ نقره ٔ خالص . مؤلف تذکرةالملوک آرد: نقره ٔ کامل عیار آن است که...
کامل شدن . [ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به انجام رسیدن . انجام شدن . (یادداشت مؤلف ). به حد کمال رسیدن . کمال یافتن . بی نقصان شدن .
کامل پاشا. [ م ِ ] (اِخ ) یوسف ... از وزرای سلطان عبدالعزیز و عربی الاصل بود و در زیر نظر عم خود عثمان پاشا تربیت یافت و از علمای عصر تحصیل عل...
ابن کامل . [ اِ ن ُ م ِ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن کامل بن خلف بن شجرة. مولد او بسرّمن رأی . یکی از مشاهیر علوم قرآن و مفتی در بسیاری ازعلوم . ا...
اداء کامل . [ اَ ءِ م ِ ] (ترکیب وصفی ) بجاآوردن کاریست بطریقی که امر شده است ، مثلاً کسی امام را درک کرده و نماز هم بخواند. (تعریفات جرجان...
اسعد کامل . [ اَ ع َ دِ م ِ ] (اِخ ) تبع اوسط. یکی از ملوک حمیر. سمی لکماله فی الخصال المحمودة فی امر الدنیا و الاَّخرة.
علی کامل . [ ع َ م ِ ] (اِخ ) ابن علی محمد (علی فهمی کامل ...). نویسنده و مورّخ و سیاستمدار بود. وی در سال 1287 هَ . ق . در قاهره متولد شد و ...
کامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در نه هزارگزی شمال قره ضیاءالدین 3500هزارگزی خاور شو...
کامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .واقع در 12هزارگزی خاور مراغه و چهارهزارگزی راه شمال ارابه رو مرا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۷ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.