اجازه ویرایش برای همه اعضا

علو

نویسه گردانی: ʽLW
والائی
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
الو کردن . [ اَ ل َ / لُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) آتش بزرگ با شعله افروختن . برافروختن آتش . روشن کردن آتش با شعله های بلند. الو زدن . مشتعل کرد...
چشمه آلو. [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نیگنان ،بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس که در 37 هزارگزی شمال باختری بشرویه و 4 هزارگزی باختر راه شوس...
خواب آلو. [ خوا / خا ] (ن مف مرکب ) خواب آلود. رجوع به ماده ٔ بعد شود.
کالی الو. [ ] (هندی ، اِ) به هندی اجاص اسود است که عیون البقر نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
گرده آلو. [ گ ِ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) آلوگرده باشد و آن میوه ای است شبیه به زردآلو. (برهان ) (آنندراج ).
الو گرفتن . [ اَ ل َ / لُو گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شعله ور شدن . مشتعل شدن . اشتعال . رجوع به الو شود: بازار بزازها الو گرفته است .- الو گرفتن ...
آل و تبار. [ ل ُ ت َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) اعقاب و احفاد.
آل و آجیل . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) آل آجیل . آجیل و جز آن . آجیل با امثال آن .
آل و آشوب . [ ل ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) هیاهو. هرج و مرج .
آل و ادویه . [ ل ُ اَدْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ادویه و جز آن . و از آن فلفل ، زردچوبه ،دارچین ، هیل ، میخک ، بیخ جوز و امثال آن مراد ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.