اجازه ویرایش برای همه اعضا

شرف

نویسه گردانی: ŠRF
این واژه تازى (اربى) است و برابرهاى آن در پارسى اینها هستند : آزرم Azarm(پهلوى: شرف ، شرم ، احترام ) ، بورژ Burzh (پهلوى: شرف ، حرمت ، احترام )
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
شرف الملک . [ ش َ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) فخرالدین علی جندی . وزیر سلطان جلال الدین خوارزمشاه که پس از بازگشت از بلاد هند منصب وزارت را بدو دا...
شرف الملک . [ ش َ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) کاتب . مکنی ، به ابوسعد، کاتب سلطان ملکشاه سلجوقی که همزمان با عزل خواجه نظام الملک وی را نیز معزول...
شرف الملوک . [ش َ رَ فُل ْ م ُ ] (اِخ ) ابن شاه کیخسروبن تاج الدولة.از ملوک باوند که مدت شش سال سلطنت کرد و به سال 734 هَ . ق . درگذشت . (ا...
شرف داشتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آبرو و عزت داشتن . دارای حرمت و ناموس بودن . بزرگواری و مرتبت داشتن . برتری داشتن : آسمان قدری که تا...
شرف جنجال . [ ش َ رَ ج َ ] (اِخ ) نام و لقب زنی معروف به پرگویی و داد و فریاد. و امروزه به مزاح برای هر زن پرگوی و پرخنده علم شده است :...
کلاته شرف . [ ک َ ت ِ ش َ رَ] (اِخ ) دهی از دهستان رادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد محلی جلگه ای و سردسیر است و سکنه 174 تن . آب آنجااز قنات ...
شرف یافتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) افتخار یافتن . به فخر و مباهات رسیدن . (از فرهنگ فارسی معین ) : مردم ز علم و فضل شرف یابدنز سیم و زر ...
شرف الزمان . [ ش َ رَ فُزْ زَ ] (اِخ ) ابوالمحاسن ازرقی هروی . رجوع به ازرقی هروی شود.
شرف الدین . [ ش َ رَ فُدْ دی ] (اِخ ) طوسی ، مظفربن محمدبن مظفر. ریاضی دان و منجم بنام ، متوفای 609هَ . ق . وی اصلاحاتی در اصطرلاب انجام دا...
شرف الدوله . [ ش َ رَ فُدْ دَ ل َ ] (اِخ ) ابوالفوارس شیرذیل ، سومین از دیالمه ٔ (آل بویه )فارس . وی در عراق نیز حکومت کرده (جلوس 372 - 379 هَ ...
« قبلی ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۲ ۱۰ ۱۱ ۱۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.