اجازه ویرایش برای همه اعضا

دم

نویسه گردانی: DM
به معناى خون ، این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) از واژه " دَمیا Damiya " در پهلوى برداشته و اقتباس کرده اند و الدم ، الدمویة را ساخته اند!!!
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
دم اردکی .[ دُ اُ دَ ] (ص نسبی ) قسمی زدن زلف مردان از پشت سر. نوعی پیرایش زلف در پشت گردن . (یادداشت مؤلف ).
دم آسمان . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جلگه ٔ بخش مرکزی شهرستان گلپایگان . سکنه ٔ آن 141 تن . آب از قنات و چاه . (از فرهنگ جغرافیایی ای...
دم آمدن . [ دَ م َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول سینه زنان ، با دیگران هم آواز شدن . هم آهنگ با دیگران آواز کردن . نیک هم آهنگ دیگران خواندن : دم ...
دم التیس . [ دَ مُت ْ تی ] (ع اِ مرکب ) خون تکه . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). خون بز نر که به شیرازی تکه خوانند. (از اختیارات بدیعی ).
دم الحمل . [ دَ مُل ْ ح َ م َ ] (ع اِ مرکب ) خون بره را گویند. (اختیارات بدیعی ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دم الایل . [ دَ اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) به پارسی خون گوزن گویند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از اختیارات بدیعی ).
دم الثور. [ دَ مُث ْ ث َ ] (ع اِ مرکب ) خون گاو نر. (اختیارات بدیعی ).
دم الکلب . [ دَ مُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) خون سگ دیوانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
دم المعز. [ دَ مُل ْ م َ ] (ع اِمرکب ) به پارسی خون بز است . (از اختیارات بدیعی ).
دم بادام . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنگاور بخش کنگاور شهرستان کرمانشاه . آب از سراب فش .سکنه ٔ آن 194 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
« قبلی ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ صفحه ۱۲ از ۱۹ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.