اجازه ویرایش برای همه اعضا

آویز

نویسه گردانی: ʼAWYZ
آویز'āviz معنی ۱. آنچه از چیز دیگر آویخته شده باشد. ۲. زیورآلاتی مانند گوشواره، گردن‌بند، دستبند، و امثال آن. ۳. (صفت) آویخته‌شده. ۴. (بن مضارعِ آویختن) = آویختن ۵. آویزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دست‌آویز، دل‌آویز، گلاویز. ۶. آویخته‌شده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): حلق‌آویز. ۷. (اسم، اسم مصدر) [قدیمی] جنگ؛ پیکار؛ نبرد: ◻︎ غمین گشت و آهنگ آویز کرد / از آن پس که از جنگ پرهیز کرد (فردوسی۲: ۴۲۲). مترادف ۱. آونگ، گوشوار ۲. آویخته، آویزان، معلق ۳. آرزم، پیکار، جنگ، رزم، نبرد انگلیسی: drop, pendant
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
جان آویز. (نف مرکب / ن مف مرکب ) جان آویخته . آنچه جان را مقید سازد : از پی نقشهای جان آویزاختران نقش بند و رنگ آمیز.سنائی .
چشم آویز. [ چ َ/ چ ِ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) چیزی باشد سیاه و شبکه دار که از موی دم اسب بافند و زنان آنرا مانند نقاب از پیش چشم آویزند. چی...
چین آویز. (ن مف مرکب ) آویخته با چین و شکنج . || قسمی پارچه ٔ ابریشمین گران بها در دوره ٔ محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه . قسمی منسوج ابریشم...
حلق آویز. [ ح َ ] (ن مف مرکب ) بحلق آویخته . بدارکشیده .
دست آویز. [ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه همراه آورند و وسیله ٔ مدعای خود سازند. (برهان ). چیزی که تمسک بدان کنند و آنرا وسیله ٔ مدعای خود سازند. (آنند...
رخت آویز. [ رَ ] (نف مرکب ) که رخت را بیاویزد. که لباس را بیاویزد. || (اِ مرکب )جارختی . میخ یا آویزه ای که بدان رخت آویزان کنند.
شانه آویز. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) آویزنده به شانه . که از کتف و شانه فروگذارد. || (ن مف مرکب ) آویخته به شانه . بکتف و منکب فروآویخته ....
درخت آویز. [ دِ رَ ] (نف مرکب ) درخت آویزنده . || (ن مف مرکب ) آویخته از درخت . || (اِ مرکب ) ضُوَع . شوکی . مرغ شب . (زمخشری ).
جامه آویز. [ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چوب رخت . آن چوبی که لباس به آن بیاویزند.
کوزه آویز. [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) ۞ هرچیز که کوزه را بدان آویزان کنند. (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.