اجازه ویرایش برای همه اعضا

ول

نویسه گردانی: WL
ولvel معنی یله؛ رها؛ آزاد؛ سرخود. ⟨ ول کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] رها کردن. مترادف ۱. ترک، رها، متروک، مرخص، مستخلص، واگذار ۲. عاطل، مهمل ۳. سست، شل ۴. آزاد ۵. بی ادب، بی تربیت، بیکاره، ولگرد، ولنگار، ولو، ویلان، هرزه. ۶. محبوب، نگار، یار || دل خسته را ای گرانمایه ول سوی خاک بردم ز مهر تو دل عیوقی. || "در تداول لهجه های جنوبی کنایه از معشوق است : ول من شهربانو نام داره به دستش شاخه ٔ بادام داره. ؟" لغتنامه دهخدا.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
ول کردن . [ وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، ول دادن . سر دادن . رها کردن . آزاد کردن . || از دست نهادن . || ترک گفتن . ادامه ندادن .- ولش...
ول دادن . [ وِ دَ ] (مص مرکب ) رها کردن . آزاد کردن . آزاد گذاشتن .- ول دادن صدا ؛ در تداول ، آواز خواندن . سر دادن صدا. دادوبیداد کردن . آواز ب...
ول گفتن . [ وِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخن بیهوده و بی معنی گفتن . حرف مفت زدن .
وِل مُعَطّلم. به معنی «من ول معطل می باشم» است: من بیهوده معطّل کسی و یا چیزی می باشم. «ول معطل بودن» یعنی: در تداول، بیهوده انتظار کسی یا چیزی را ک...
وول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (در تداول ) وول خوردن . جنبیدن چون کرم . در هم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا): مردم مانند مورچه بدون اراده در ...
ول انگار. املاءِ نامأنوس « ولنگار ».
ول انگاری. املاءِ نامأنوس « ولنگاری ».
وول خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . تکان خوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت ). (فرهنگ ...
ول گردیدن . [ وِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) ول گشتن . هرزه گردی کردن . آواره بودن . بیکار بودن . دنبال کاری نرفتن .
ول گردی کردن . [ وِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،هرزه گردی کردن . آواره بودن . بیکاربیکار راه رفتن .
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.