اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرانگشت

نویسه گردانی: SRʼNGŠT
سرانگشت . [ س َ اَ گ ُ ] (اِ مرکب ) معروف که آن را به حنا رنگین کنند. (آنندراج ). انمله . بنان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) :
چون سرانگشت قلم گیر من از خطبدیع
در خط مهر من انگشت نمائید همه .

خاقانی .


به خون عزیزان فروبرده چنگ
سرانگشتها کرده عناب رنگ .

سعدی .


به غم خوارگی چون سرانگشت من
نخارد کس اندر جهان پشت من .

سعدی .


تا سرانگشت تعنت به سر مهر گذاری
حالیا پرده برافکن مه انگشت نما را.

دهخدا.


|| نوعی از انگور. (آنندراج از بهار عجم ) :
از نوع زبون آن سرانگشت
پیشانی انگبین خورد مشت .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


- از سرانگشت ؛ بطور غفلت و بدون ملاحظه و بدون تأمل . (ناظم الاطباء).
- سرانگشتان عنابی کردن ؛ کنایه از به رنگینی چیزی پرداختن . (غیاث ).
- سرانگشت یا سَرِ انگشت به دندان گرفتن و گزیدن و خائیدن ؛ تعجب کردن :
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سَرِ انگشت .

ناصرخسرو.


سَرِ انگشت تحیر بگزد عقل به دندان
چون تأمل کند این صورت انگشت نما را.

سعدی .


چو برگشته دولت ملامت شنید
سرانگشت حسرت به دندان گزید.

سعدی .


در زمان تو هر آن باز که رفت از پی کبک
رشته گم کرد و ز حسرت سَرِ انگشت گزید.

سلمان ساوجی .


هر کس که بجان پند عزیزان نکند گوش
بسیار بخاید سَرِ انگشت ندامت .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.