اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سالوس

نویسه گردانی: SALWS
سالوس . (اِخ ) دهی است از دهستان منگور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد. واقع در 47 هزار و پانصدگزی جنوب باختری مهاباد و 34هزارگزی باختر شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای آن سرد و دارای 424 تن سکنه است . آب آنجا از رودخانه بادین آبادتأمین میشود. محصول آن غلات ، توتون ، حبوب و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۸ ثانیه
سالوس . (ص ) از فارسی تعریب شده بمعنی خادع . (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل...
سالوس . (اِخ ) ۞ شهری است از ایتالیا سابقاً حاکم نشین ایالتی از مارکیزات ۞ بوده است و بسال 1142 م . بنیاد نهاده شد و دارای 16000 تن سکنه...
سالوس . (اِخ ) سالوش . رجوع به چالوس شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سالوس فروش . [ ف ُ] (نف مرکب ) دغل باز. مکار. فریب دهنده . (اشتنگاس ).
سالوس فروشی . [ ف ُ ] (حامص مرکب ) فریب . چرب زبانی . (اشتنگاس ).
سالوس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حیله کردن . مکر ورزیدن . فریب دادن : دگر شوخ چشمی و سالوس کردالا تا نپنداری افسوس کرد.سعدی (بوستان ).
خرقه ٔ سالوس . [ خ ِ ق َ / ق ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خرقه ای که صوفیان ظاهری فقط بجهت سالوسی و ریا بر تن کنند. خرقه ٔ ریا : دلم ز صو...
سالوس ورزیدن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مکر کردن . حیله کردن . ریا کردن : گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشودتا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود.حافظ.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.