دیوچهر. [ وْ چ ِ] (ص مرکب ) دیوچهره . دیوصورت . زشت روی
: چنین کار نامد بگودرزیان
از آن دیوچهران تورانیان .
فردوسی .
هوا تیره چون پود بر تار شد
بر آن دیوچهران جهان تار شد.
اسدی .
از ایرانیان کس نبد دیده چیر
چنان دیوچهران گرد دلیر.
اسدی .
فرود آمد زروزن دیوچهری
نبوده در سرشتش هیچ مهری .
نظامی .
فرشته صفت گرد آن دیوچهر
همی گشت چون گرد گیتی سپهر.
نظامی .