مرهون . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر رهن . رجوع به رهن شود. گروکرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گروی . (منتهی الارب ). گروگان . گرو نهاده . رهین . مرتهن .
-
مرهون شدن ؛ رهین شدن
: دل به هوی چون دهی که چون تو بدو
بیشتر از صدهزار مرهون شد.
ناصرخسرو.
دل به گروگان این جهان ندهم
گرچه دل تو به دهر مرهون شد.
ناصرخسرو.
-
مرهون کردن ؛ رهین ساختن
: شعر حجت را بخوان و سوی دانش راه جو
گر همی خواهی که جان و دل به دین مرهون کنی .
ناصرخسرو.
کارکنان خدای را چو ببینی
دل نکنی زان سپس به فلسفه مرهون .
ناصرخسرو.
-
مرهون منت ؛ بسته ٔ وفاداری و حق شناسی و رهین منت . (ناظم الاطباء).
-
مال مرهون ؛ عین معیّن . مالی است که به قبض مرتهن یا به تصرف کسی که بین طرفین معین می گردد داده شود ولی استمرار قبض شرط صحت معامله نیست . (از مواد
772 و
774 قانون مدنی ).