اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

مقداد

نویسه گردانی: MQDʼD
مقداد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عمروبن اسود (37 سال پیش از هجرت - 33 هَ . ق .). صحابی است بدری (منسوب به بدر) قدیم الاسلام و او ابوسعید مقدادبن عمروبن ثعلبةبن مالک بن ربیعة حلیف عبدیغوث زهری بود. بدان جهت او را زهری هم گویند. پدرش عمروحلیف کنده بود لهذا او را کندی هم نامند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابن الاسودالکندی البهرانی الحضرمی از اصحاب رسول اکرم و یکی از هفت نفری است که نخستین بار اظهار اسلام کردند. و در حدیث است : «ان اﷲ عز و جل امرنی بحب اربعة واخبرنی انه یحبهم : علی و المقداد و ابوذر و سلمان ». مقداد در ایام جاهلیت در حضرموت بود. میان مقداد و ابن شمربن حجرالکندی جنگی روی داد و مقداد با شمشیر بر پای وی زخم وارد آورد و به مکه گریخت و اسودبن عبدیغوث الزهری او را به پسری پذیرفت و بدین جهت او را مقدادبن اسود گفتند. مقداد در غزوه ٔ بدر و جز آن شرکت داشت . در نزدیکی مدینه وفات یافت و جسدش به مدینه حمل شد و در همانجا مدفون گردید. در صحیحین 48 حدیث از وی نقل شده است . (ازاعلام زرکلی ج 3 ص 1065). مقدادبن اسود و سلمان فارسی و ابوذر غفاری و عماربن یاسر از اولین کسانی هستند که به شیعه ٔ علی (ع ) معروف شده اند واینان کسانی بودند که با وجود خلافت ابوبکر، در مودت و ولایت آن حضرت ثابت ماندند. و رجوع به الاصابه طبع مصر ج 6 ص 133 و قاموس الاعلام ترکی و تاریخ گزیده ص 130 و 277 و رجوع به خاندان نوبختی ص 49 شود :
آن قوم که در زیر شجر بیعت کردند
چون جعفر و مقداد و چو سلمان و چو بوذر.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مقداد. [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن محمدبن حسین سیوری حلی اسدی از علما و متکلمین قرن هشتم هجری است . او راست : نهج المسترشدین فی اصول الدی...
علی مقداد. [ ع َ م ِ ] (اِخ ) (شیخ ...) وی از اهالی یمن بود و در آغاز کار با امرای ترک عثمانی دریمن مربوط گشت ولی عثمانی ها به وی بدگمان ...
فاضل مقداد. [ ض ِل ِ م ِ ] (اِخ ) مقدادبن عبداﷲبن محمدبن حسین بن محمد حلی سیوری ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به شرف الدین . ازفقهای متکلم و ا...
مغداد. [ م ِ ] (ع ص ) بسیارخشم از مرد و زن یا پیوسته خشم . (منتهی الارب ). رجل مغداد؛ مرد بسیار خشم و پیوسته در خشم ، و چنین است امراءة مغداد...
مغداد.[ م َ ] (اِخ ) نام بغداد است . (آنندراج ). لغتی است در بغداد. (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.