اجازه ویرایش برای همه اعضا

مقدر

نویسه گردانی: MQDR
این واژه تازى (اربى) است و بنا به حرکت هایش دو معنا دارد مُقدَّر (تقدیرشده) ، مُقدِّر (تقدیرکننده) برابر پارسى آنان چنین است : اُبَخته Obaxte (پهلوى: اُبَختَگ : مقدر، تقدیرشده) ، بختگ Baxtag (پهلوى: مقدر، تقدیر شده) ، بْرِهیک Brehik (پهلوى: مقدر،تقدیرشده)
، بْرِهِنیتک Brehenitak (پهلوى: مقدر، تشکل یافته) ، بْرینومند Brinomand (مقدر ، معین ، از پیش تعیین/قسمت شده) و در معناى تقدیرکننده : اُبختار/بَختار Obaxtar/Baxtar (پهلوى: تقدیرکننده، قسمت کننده) ، بخشانیدار Baxshanidar (پهلوى:بَخشِنیتار : مقدر-تقدیرکننده
) ، بْرِهاک Brehak (پهلوى:مقدر-تقدیرکننده) ، بْرینگار Bringar (پهلوى: مقدر/تقدیر کننده)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
مقدر. [ م ُ ق َدْ دِ ] (ع ص ) کسی را گویند که مقادیر و حسابها را نیک داند. (از انساب سمعانی ). اندازه کننده .مهندس . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
مقدر. [ م ُ ق َدْ دَ ] (ع ص ) اندازه نموده شده . (آنندراج ). اندازه کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- شی ٔ مقدر ؛ چیز تقدیر شده . (ناظم ال...
مقدر. [ م ُ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مؤمن آباد است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 207 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
اجل مقدر. [ اَ ج َ ل ِ م ُ ق َدْ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرگ مقدّر و معین . اجل معلوم .
مغدر. [ م َ دَ / دِ ] (ع ص ) بی وفا و اکثر در دشنام گویند، مانند یا مغدر و یا ابن مغدر. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بیوفا و خاین و بیشتر بطور د...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.