اجازه ویرایش برای همه اعضا

حضور

نویسه گردانی: ḤḌWR
این واژه تازى (اربى) ست و بجاى آن میتوان از کترون Katrun (پهلوى: اقامت، حضور، سکنا) بهره جست. در پهلوى: کترونتنKatruntan : اقامت-سکنا کردن، حاضر شدن ، حضور بهم رساندن ، ماندگار شدن
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
حضور.[ ح ُ ] (ع مص ) حاضر آمدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ). حاضر شدن . نقیض غیبت . (آنندراج ). شهود. مشهد ۞ .- حضو...
حضور. [ ح َ ] (اِخ ) نام شهری است و کوهی به یمن از اعمال زبید و آنرا حضوراء نیز نامند. || نام قبیله ای است . (معجم البلدان ).
خوش حضور. [ خوَش ْ / خُش ْ ح ُ] (ص مرکب ) خوش محضر. خوش مجلس . خوب محضر. نیکومحضر.
امین حضور. [ اَ ح ُ ] (اِ مرکب ) از القاب دوره ٔ قاجاری بود. رجوع به فهرست اعلام تاریخ اجتماعی و اداری دوره ٔ قاجاریه تألیف مستوفی چ 2 ج...
خدمت حضور. [ خ ِ م َ ت ِ ح ُ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) قصد از خدمتی می باشد که شخص خادم در حضور آقای خود بجا آورد نه در غیاب . (قاموس کتاب م...
حذور. [ ح َ ] (ع ص ) سخت پرهیزنده . بسیار حذرکننده . عظیم پرهیزنده . نهایت آژیر.ترسنده . (دهار). ترسناک . (غیاث ). حذیر : بودم حذور همچو غرابی ب...
حزور. [ ح َ وَ / ح َ زَوْ وَ ] (ع ص ، اِ) کودک رسیده و زورمندشده . ج ، حزاورة. (منتهی الارب ). || مرد ضعیف . (منتهی الارب ). || مرد قوی . لغت...
حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) اصفهانی مکنی به ابوغالب اصفهانی . رجوع به حزور باهلی شود.
حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) باهلی مکنی به ابوغالب . از ابوامامه باهلی روایت دارد و اشعث بن عبداﷲ از وی . (سمعانی ص 167). او مولای خالدبن عبد...
حزور. [ ح َ زَوْ وَ ] (اِخ ) بصری . برخی او را نافع و برخی سعیدبن حزور نامیده اند. مولای ابن حضرمی است . از ابوامامه ٔ باهلی در دمشق روایت کن...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جاوید مدرس اول (رافض )
۱۳۹۶/۱۱/۲۰
0
0

حضور هجویری گوید: مراد از حضور حضور دل بود به دلالت یقین، تا حکم غیبی ورا چون حکم عینی گردد و مراد از غیبت غیبت دل بود از دون حق تا حدی که از خود غایب شود .... پس غیبت از خود حضور به حق آمدو حضور به حق غیبت از خود است. (کشف المحجوب ص 319 ) ابونصر سراج
گوید ((غیبت غیبت قلب است از مشاهده خلق به سبب حضور بحق و حضور حضور قلب است که با صفای یقین آنچه را هم که از اعیان حق در پرده است آشکار میبیند حضوری گر همی‌خواهی از او غایب مشو حافظ متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها ... دریغ و درد که در جست و جوی گنج حضور
بسی شدم به گدایی بر کرام و نشد ... از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم تا نیست غیبتی نبود لذت حضور ... ی که در دلق ملمع طلبی نقد حضور چشم سری عجب از بی‌خبران می‌داری ... نه حافظ را حضور درس خلوت نه دانشمند را علم الیقینی جاوید مدرس(رافض)


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.