اجازه ویرایش برای همه اعضا

مهمان

نویسه گردانی: MHMAN
'مه' به معنی سرور و مقدم بوده است (مهان = بزرگان) 'مان' به معنی خانه و کاشانه... بنابراین 'مهمان' لقبی ستاینده
برای کسی بوده که به خانه شخص دیگر با اجازه ی وی وارد می گشته... مهمان = سرورِ خانه و البته میهمان هم گفته
می شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
مهمان . [ م ِ ] (ص ، اِ) ۞ میهمان . کسی که بر دیگری وارد شود واز او با طعام و دیگر وسائل پذیرایی کنند. عافی . مقابل میزبان . کسی که او را ب...
مهمان . [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوچ تپه بخش ترکمان شهرستان میانه ، واقع در 20هزارگزی باختر بخش و 8هزارگزی راه شوسه میانه به تبر...
مهمان کش . [ م ِ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مهمان . که مهمان را از میان بردارد و بکشد. قاتل الضیف .- مسجد مهمان کش ؛ نام مسجد افسانه ای به ری ...
مهمان کشی . [ م ِ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل مهمان کش : مهمان کند خزینه تو و من رامهمانکشی است شیوه و هنجارش .ناصرخسرو.
مهمان سرا. [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمانخانه . سرای خاص مهمانان . میهمان سرا. میهمان سرای . ثوی : دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سراش تن طفیل ...
مهمان سرای . [ م ِ س َ ] (اِ مرکب ) مهمان سرا. سرا و خانه ٔ پذیرایی از مهمانان : چون به درگه کشید صف سپهش کرد مهمانسرای بارگهش . نظامی .ز قدر و...
مهمان نواز. [ م ِن َ ] (نف مرکب ) که به خدمت و تیمار مهمان قیام و اهتمام دارد. دوستدار مهمان . مهمان پرست . کسی که مهمان خود را مورد تفقد و ...
مهمان پذیر. [ م ِمام ْ پ َ ] (نف مرکب ) پذیرنده ٔ مهمان . مهمان دوست . طالب مهمان : نشست تو در خره ٔ اردشیرکجا باشد ای مرد مهمان پذیر.فردوسی .
مهمان پرست . [ م ِمام ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) که مهمان را تیمار دارد. دوستدار مهمان : بدو گفت چیزی ز بهر نشست فراز آور ای مرد مهمان پرست . فردوسی...
مهمان پرور. [ م ِمام ْ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) که مهمان را تیمار دارد و تعهد کند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.