اجازه ویرایش برای همه اعضا

ید

نویسه گردانی: YD
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان (اربان) آن را از واژه پهلوىِ یَدْمَن یا ایدیمان Yadman-Idiman به معناى دست ، دستِ کار ، برداشته معرب نموده و ساخته اند: الید ، أیادى ، أیدی ، أیاد ، أید و ...!!!! همتایان دیگر آن در پارسى اینهاست: دست-زست Dast-Zast
(پهلوى)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
ید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ...
ید. [ ی َدد ] (ع اِ) لغتی است در یَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دست .
ید. [ ی ُ ] (فینیقی ، اِ) اِیُد. دهمین حرف از حروف تهجی مردم فینیقیه و آواز آن چون «ای » یونانی باشد. ایگریک = Y. (یادداشت مؤلف ).
ید. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ یکی از بسایط به رنگ خاکستری که به کبودی زند با برقی فلزی به وزن مخصوص 4/940 و در 1135/4 درجه حرارت ذوب شو...
ید. [ ی َ ] (اِخ ) بلاد یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به یمن شود.
ذات ید. [ ت ُ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دارائی . مال . ذات ید فلان ؛ مایملک او. قلت ذات یده ؛ تنگ دست گردید.
اشنان ید. [ اُ ن ِ ی َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لوتوس ۞ . درخت سدر. کُنار. حندقوق . نبق : الحندقوقا و هو یطیب رائحةالید اذا غُسلت به . (از دزی...
بی ید. [ ی َدْ ] (ص مرکب ) (از: بی + ید) بی دست . که دست ندارد. || بی قدرت . رجوع به ید شود.
خلع ید. [ خ َ ع ِ ی َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به ماده ٔ زیر شود.
این دو واژه عربی است و پارسی جایگزین، این است: اپابر ápâbar (اوستایی: ápabar).*** فانکو آدینات 09163657861
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.