اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرج

نویسه گردانی: KRJ
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) نام رودی است که از کوهستان شمال غربی ری و ارتفاعات کندوان سرچشمه می گیرد و پس از بهم پیوستن آبها بسوی شهر کرج جاری میشود و بلوک شهریار و ساوجبلاغ و جز آن را مشروب می سازد. (از ناظم الاطباء). از کوه کلون بسته [از سلسله ٔ البرز] سرچشمه می گیرد و از ساوجبلاغ و شهریار و پشاپویه می گذرد و به دریاچه ٔ قم می ریزد. قسمتی از آب این رود در تهران مصرف می شود و برای استفاده بیشتر از آن در سالهای اخیر سد بزرگی در مسیر کوهستانی آن رود ساخته اند بنام سد امیرکبیر (یا سد کرج ) گنجایش این سد 205میلیون متر مکعب و تولید برق آن 149میلیون کیلووات در سال است . ارتفاعش 180 متر و هدفش تنها آبیاری زمینهای کشاورزی نیست ، بلکه بمنظور تعدیل جریان آب مشروب تهران و ایجاد برق اضافی شهر تهران است . مخارج این سد جمعاً در حدود 415میلیارد ریال بوده است . رجوع به فرهنگ امیرکبیر و ایرانشهر ج 2 ص 1580، 1990، 2016 و کرج شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
کرج . [ ک َ ] (اِ) گوی گریبان . (برهان ) (آنندراج ). کَرچ . (برهان ). گوی گریبان باشد در نسخه ٔ میرزا، اما در سامی فی الاسامی به کسر کاف و راء...
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) از قناتهای شهر تهران است در سمت مغرب . مقدار آب آن دو سنگ است مسافت مادرچاه تا شهر چهار فرسنگ . بند مجرای کرج بالا...
کرج . [ ک َ رَ ] (اِخ ) از شهرستانهای تابع استان تهران است . شهری است کوچک در راه شوسه ٔ تهران به قزوین کنار رودخانه ٔ کرج ، سردسیر و معتدل ...
کرج . [ ک َ رِ ] (اِخ ) کرج ابودلف . کره رود. شهر ابودلف عجلی . (منتهی الارب ). اهل این شهر آن را کَرَه نامند و آن از روستایی است که فاتق ...
کرج . [ ک َرَ ] (اِخ ) دهی است به دینور. (منتهی الارب ). بزرگترین شهر ناحیه ٔ رود راور است نزدیک همدان از نواحی جبال میان همدان و نهاوند. ...
کرج . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تباه گردیدن نان و کره برآوردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). فاسد شدن و کپک گرفتن نان . (از اقرب الموارد). کر...
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] (اِ) پارچه را گویندکه از گریبان بیرون آورند و آن را به عربی قواره خوانند. (برهان ) ۞ (از فرهنگ رشیدی ). قواره و پار...
کرج . [ ک ِ / ک ِ رِ ] ۞ (اِ) تراشه ٔ خربزه و هندوانه و غیر آن . (برهان )(ناظم الاطباء). پارچه ای از خربزه که برین و قاش نیزگویند، لیکن قاش...
کرج . [ ک ُرْ رَ ] (معرب ، اِ) کره ٔ اسب و ستور باشد. معرب است . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مأخوذ از کره ٔ فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء)...
کرج . [ ک ُ ] (اِخ ) گروهی از مردم . (از اقرب الموارد). || (معرب ، اِ)بازیی است و کلمه ٔ فارسی است . (از اقرب الموارد).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.