گفتگو درباره واژه گزارش تخلف جوغ نویسه گردانی: JWḠ جوغ . (اِ) ۞ بروزن دوغ ، چوبی را گویند که در وقت زراعت کردن بر گردن گاو نهند. (برهان ). رجوع به جغ و یوغ و جه شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه واژه معنی جوق جوق . [ ج َ ] (معرب ، اِ) مطلق جماعت از جن و انس و گروه مرغان و جز آن . (آنندراج ). کل قطیع من ای غانی هم واحد. (ذیل اقرب الموارد) : هر ک... جوق جوق . [ ج َ وَ ] (ع مص ) کج شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جوق جوق . [ ج َ وِ ](ع ص ) کج گردیده روی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). جوق جوق . (اِ) چوق . جوخ . چوخ . گروه . دسته (انسان و حیوان ). || گروهی از سوار و پیاده . فوج . || (ص ) بسیار. کثیر. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع ب... جوق جوق جوق جوق . (ق مرکب )دسته دسته . گروه گروه . دسته بدسته : بعد از آن جبرئیل و ملائکه و مهاجر و انصار بر وی [ پیغمبر ] نماز کردند جوق جوق . (مجمل ... علی جوق علی جوق . [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترک ، شهرستان ملایر. واقع در 42 هزارگزی شمال ملایر، و 12 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به همدان . ... اخی جوق اخی جوق . [ اَ ] (اِخ ) جانی بیک خان اوزبک پادشاه مغول مسلمان دشت قبچاق . پس از پراکنده ساختن اردوی ملک اشرف ، پسر او تیمورتاش و دختر او س... سقر جوق این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید. پیلان جوق پیلان جوق . (اِخ ) (آب ...) آبی بدشت قبچاق . (رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 447). قلعه جوق قلعه جوق . [ ق َ ع َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان دودانگه بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 15هزارگزی باختر ضیأآباد و 13هزارگزی راه زنجان . موق... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود