مردم
نویسه گردانی:
MRDM
مردمک چشم. ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است ببین که در طلبت حال مردمان چون است (حافظ)
واژه های همانند
۸۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۹ ثانیه
مردم . [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) ثوب مردم ؛ جامه ٔ کهنه و درپی کرده . (منتهی الارب ). ثوب مردم و مرتدم و متردم وملدم ، خلق مرقع. (متن اللغة). لب...
مردم . [ م ُ دِ ] (ع ص ) ساکن . برقرار. (منتهی الارب ). که ادامه یابد و قطع نشود ۞ . (از متن اللغة).
مردم . [ م َ دُ ] (اِ)آدمی . انس . انسان . آدمیزاده . شخص . بشر : دریا دو چشم وبر دل آتش همی فزایدمردم میان دریا و آتش چگونه پاید. رودکی .خدای...
مردم کش . [ م َ دُ ک ُ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ مردم . آدمکش . قاتل . جلاد. میرغضب : ز پرده به گیسو بریدش کشان گرفتار در دست مردم کشان . فردوسی .ز ن...
مردم در. [ م َ دُ دَ ] (نف مرکب ) درنده ٔ مردمان . که آدمیزاد را پاره کند و بدرد و بکشد : خر بار بر به که شیر مردم در. (گلستان ).
مردم وش . [ م َ دُ وَ ] (ص مرکب ) شبیه به مردم . مردم وار : به صورت کسانی که مردم وشندچو صورت همان به که دم در کشند.سعدی .
به کسی که مردم کشی راه می اندازد را گویند
مردم خیز. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) مردخیز. جائی را گویند که در آن ارباب عقل و دانش پیدا شوند. (آنندراج ). سرزمین و دیاری که از آنجا مردان برجس...
مردم دار. [ م َ دُ ] (نف مرکب ) خوش سلوک . خوش رفتار. که با مردم باحسن سلوک . خوشروئی و ملایمت رفتار کند. که دیگران رانیازارد و نرنجاند. که پ...