اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عرقان

نویسه گردانی: ʽRQAN
عرقان . [ ع ِ ] (اِخ ) جائی است . (منتهی الارب ). منظور دو عرق بصره است که عرق ناهق و عرق ثادق می باشد. (از معجم البلدان ). رجوع به عرق ناهق شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عرقان . [ ع َ ] (ع ص ) عرق دار و خوی دار. (ناظم الاطباء). آنکه پوستش ترشح کرده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَرَق (مص ) شود.
ارقان . [ اَ ] (اِ) به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله ب...
ارقان . [ اِ ] (ع اِ)درختی است سرخ . || حنا. رقون . رقان . ایرقان . فعیولیون . برنا. یرنا. یران . (اختیارات بدیعی ). رجوع به حنا شود. || زعف...
ارقان . [ اِ ] (ع مص ) خضاب کردن بحنا یا زعفران . (منتهی الارب ). || ارقان طعام ؛ نیک مرغن ۞ کردن آن (؟). (منتهی الارب ): ارقن الطعام ؛...
ارغان . [ اِ ] (ع مص ) گوش داشتن و قبول کردن سخن . (منتهی الأرب ). گوش بسخن کردن . || خورانیدن کسی را. (منتهی الأرب ). || در طمع اندا...
ارغان .[ اَرْ رَ ] (اِخ ) ارجان . شهری است بناحیت پارس بزرگ و خرم و با خواسته و نعمت فراخ و هوائی درست . بروستای وی چاه آبی است که ژرف...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.