اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

هوو

نویسه گردانی: HWW
هوو. [ هََ ] ۞ (اِ) دو زن که در نکاح یک مرد میباشند، هریک مر دیگری را هوو خوانند. (برهان ) (غیاث اللغات ). ضرة. (السامی فی الاسامی ). وسنی . بنانج . گولانج . هبو. هم شوی . (یادداشت مؤلف ). انباغ . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
- امثال :
مثل هوو .
هوو هوو را خوشگل می کند، جاری جاری را کدبانو .
هوو هووست اگر همه سبوست .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) زردآب و ریمی را گویند که از زخم و جراحت برمی آید. || آب دزدیدن زخم و جراحت را نیز گفته اند. (برهان ). و در این صورت...
هو. (اِ) آه و نفس . (برهان ). هوی .رجوع به هوی شود. || (اِ صوت ) کلمه ای است که از برای آگاهانیدن و خبر کردن گویند. (برهان ).- های و هو ی...
هو. [ هََ / هُو ] (اِ) خبر بی اصل . خبر دروغ . سروصدا درباره ٔ چیزی که حقیقت ندارد. چُو.- هو انداختن ؛ خبری بی اساس را در میان مردم شایع کردن...
هو. [ هَُ وَ ] (ع ضمیر) ضمیر واحد مذکر غایب یعنی او و آن . (ناظم الاطباء).
هو. [ هََ وو ] (ع اِ) کرانه . || روزن خانه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هو. (اِخ ) در تداول صوفیان مخفف هُوَ و مراد خدای تعالی است : یا هو؛ ای خدا. (یادداشت به خط مؤلف ). پنهانی است که مشاهده ٔ آن غیر را درست ...
هوء. [ هََوْءْ ] (ع اِ) آهنگ و همت . || رای رسای درگذرنده در امور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هوء. [ هََ وْءْ ] (ع مص ) بلند گردانیدن چیزی را. || شادمان شدن به کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
هوء. [ هََ وَءْ ] (ع مص ) آهنگ کردن بسوی چیزی . (منتهی الارب ).
هو. خوش، نیک مانند هویار به معنی دوست خوب ،هومهر به معنی نیک مهر و یا هوتن به معنی خوش اندام
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
جواد مفرد کهلان
۱۳۹۷/۰۸/۰۷
0
0

هوو به شکل قدیمی اش هَ-اَبوگَ می تواند به معنی هم لذت باشد. هَ اوستایی= همان و آبوگ سنسکریت= لذت


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.