اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفری

نویسه گردانی: SFRY
سفری . [ س َ ف َ ] (ص نسبی ) سفرکننده . مسافر :
منزل تست جهان ای سفری جان عزیز
سفرت سوی سرائیست که آن جای بقاست .

ناصرخسرو.


مرد سفری ز لطف رایش
چون سایه فتاد زیر پایش .

نظامی .


مثال اسب و الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.

سعدی .


دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش
بی چاره ندانست که یارش سفری بود.

حافظ.


در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد
چون شام بشکند سفری بار میکند.

(از مطلع السعدین ).


|| هم سفر :
عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.

فرخی .


|| مخصوص سفر. موقتی ، مقابل دائمی .
- سفری خانه ؛ مجازاً به معنی این جهان :
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صفری . [ ص َ ف َ ری ی ] (ع اِ) اول ازمنه . (منتهی الارب ). اول الازمنة و تکون شهراً. (قطر المحیط). || بچه ٔ گوسپندان که در طلوع سهیل زاده ...
صفری . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب از ایلات خمسه ٔ فارس . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
صفری . [ ص ُ ] (ص نسبی ) روی فروش . (مهذب الاسماء). رجوع به صفر شود.
صَ فَ سفر اکتشافی و هیجانی در که بیشتر برای تفریح در حیات وحش آفریقا صورت می گیرد.
موجودی عجیب در رفسنجان که در دنیا نمونه آن کمیاب است و میتوانید ردپای آنرا در بافت ، بردسیر ، کرمان هم پیدا نمود .
جانبازی سرفراز از روستای ازغند که خدمات زیادی را برای زادگاهش انجام داد . و در نهایت به کاروان شهدای جنگ تحمیلی پیوست .
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.