اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سرانداز

نویسه گردانی: SRʼNDʼZ
سرانداز. [ س َ اَ ](نف مرکب ) قطعکننده ٔ سر. جداکننده ٔ سر :
تیغ نظامی که سرانداز شد
کند نشد گرچه کهن ساز شد.

نظامی .


|| دزد و خونی مردمکش . (برهان ) (جهانگیری ). || شخص چست و چالاک و بی پروا و بی باک . (برهان ). بی باک . (جهانگیری ). چالاک و بی باک . (رشیدی ). چالاک و بی باک و سرمست . (انجمن آرا). سرکش . || سرباز. جان باز :
سرهای سراندازان در پای تو اولی تر
در سینه ٔ جان بازان سودای تو اولی تر.

خاقانی .


دل مرغ سرانداز است از دام نپرهیزد
آری دل گنج اندیش از مار نیندیشد.

خاقانی .


سرانداز در عاشقی صادق است
که بدزهره بر خویشتن عاشق است .

سعدی .


فارغ دل آنکسی که مانند حباب
هم در سر میخانه سرانداز شود.

حافظ.


|| سر به خاک ساینده . مطیع. فرمانبردار :
خسروان در رهش کله بازان
گردنان بر درش سراندازان .

سنایی .


|| کسی که از روی ناز و نخوت و مستی سر خود را به هر جانب حرکت دهد و خرامان خرامان به راه رود. (برهان ) (جهانگیری ) :
ز باد و بوی تست امروز در باغ
درختان جمله رقاص و سرانداز.

خسرو (از آنندراج ).


|| ناپاک . || جَلد و چابک . || سرافکندگی . (برهان ). سرافکنده . سر بزیر افکنده .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
سرانداز. [ س َ اَ ] (اِ مرکب ) مقنعه و روپاکی باشد که زنان بر سر اندازند. (برهان ) (جهانگیری ). مندیلی که بر بالای سر اندازند. (رشیدی ) (انجمن ...
گیو تین - سر برانداز
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.