اجازه ویرایش برای همه اعضا

صفات سلبی و ثبوتی خداوند

نویسه گردانی: ṢFAT SLBY W ṮBWTY ḴDʼWND
تقسیم صفت گاهی به لحاظ وجودی یا عدمی بودن آن است و زمانی بر فرض وجودی بودن آن به لحاظ تقیید و اطلاق و به جهت نامحدود یامعدود بودن آن می باشد و گاهی نیز بر فرض وجودی بودن آن به لحاظ عقلی یا حسی بودن آن می باشد.
بازگشت بعضی از اقسام وجودی مانند وصف حسی به وصف سلبی است، زیرا منشأ این گونه از اوصاف همانا نقص موصوف است و نقص، امر سلبی است و آن چه برای یک جسم مادی کمال محسوب می گردد برای موجود مجرد تام نقص خواهد بود.
چه اینکه برخی از اوصاف وجودی عقلی گرچه کمال برای موجود مجرد بوده و عین ذات اوست، لیکن در اثر محدود بودن نمی تواند خودش به مقام ذات واجب راه یابد و عین او باشد. بلکه عین فعل او بوده و از اوصاف فعلی واجب به شمار می آید. اگرچه مبدأ آن یک وصف وجودی عقلی نامحدود است، که عین ذات واجب می باشد.
تقسیم صفت به ثبوتی و سلبی گذشته از آنکه منشأ عقلی دارد زیرا عقل در ادراک این مطلب مستقل است که شی یا وجودی عقلی نامحدود است که عین ذات واجب می باشد.
تقسیم صفت به ثبوتی و سلبی گذشته از آنکه منشأ عقلی دارد- زیرا عقل در ادراک این مطلب مستقل است که شی یا وجودی است و یا عدمی، و صفت نیز از آن جهت که مصداق شی است یا ثبوتی است و یا سلبی خواهد بود- وحی آسمانی نیز آن را به خوبی تبیین نموده است که مایه ی شکوفایی ادارک عقلی شده، و پایه ی کشف اسراری است که در گنجینه ی عدل مستور بوده است و یثیروا لهم دفائن العقول(نهج البلاغه، خطبه 1).
زیرا وحی الهی در اثر احاطه ی همه جانبه به حقایق و همراه با صیانت از آسیب سهو و نیسان و عصمت از گزند خطا بسیاری از مبادی برهان و حدود وسطای دلیل را طرح می کند تا عقل پژوهشگر ارتباط آنها را با سایر حدود مطلوب جستجو کرده و به آنها نایل آید.
در قرآن کریم، خداوند به عنوان «ذی الجلال و الاکرام» توصیف شده یعنی ذات اقدس الهی اجل از آنست که همانند دیگران باشد و در اثر داشتن وصف جمال و کمال دارای کرامت است جامع همه اوصاف سلبی و جلالی حق تعالی جمله ی «... ولله الاسماء الحسنی» (سوره ی اعراف/ آیه ی 180) می باشد.
از زمان های دیرینه صفات خداوند را به دو دسته زیر تقسیم کرده اند:
1- صفات ثبوتی یا صفات جما ل
2- صفات سلبی یا صفات جلال
مقصود از صفات ثبوتی آن رشته از صفاتی است که جنبه ی ثبوتی و وجودی دارند و اتصاف شخصی به یکی و یا همه ی آنها موجب کمال می باشد و نبودن آنها برای تشخیص یک نوع نقص شمرده می شود. مانند علم و قدرت و ....، این نوع از صفات با واقعیت ثبوتی خود مایه ی جمال و زیبایی مشخص به شمار می روند و دارنده را با عالی ترین صفات کمال می آرایند و هر نوع نقص و عیب را از ساحت وی طرد می کنند.
صفات سلبی آن رشته از صفاتی است که ذات خداوند را از هر نقص پیراسته می سازند مثل اینکه می گوییم خداوند جسم نیست زیرا لازم جسم بودن این است که جایی اشغال کند و در مکانی قرار گیرد، در این صورت یک چنین موجود در تحقق و ثبوت خود با آن مکان نیازمند خواهد بود ناگفته پیدا است احتیاج و نیاز ما به نقصی است که باید ذات اقدس الهی را از آن تنزیه نمود و هر نوع نیاز را از او سلب کرد. هدف از هر یک از صفات سلبی نفی نقص های خاصی است که وجود این صفات آن ها را به دنبال دارند از این جهت ناچاریم هر یک از این صفات سراپا نقص و ضعف را از وجود خداوند سلب نماییم.
اوصاف سلبی و جلالی مسلوب آنها نقص و عدم می باشد یعنی آنچه سلب شده است، یا عدم وجود و اصل ذات است مانند موت یا عدم کمال وجود می باشد مانند عجز و جهل، مرگ گرچه نسبت به بعضی از موجودات به منزله ی سلب کمال است نه سلب ذات نظیر موجودات بی روح، لیکن نسبت به برخی دیگر از آنها باقی است و به صورت های گوناگون متصور می شود. و بازگشت همه ی اوصاف سلبی به یک سلب است و آن سلب امکان می باشد؛ زیرا همه ی نقص ها و عدم ها به امکان برمی گردد. و شی«ممکن» است که یا معدوم و یا موجود ناقص، و اگر وجود شی به نحو امکان نبود نه عدم را به او راهی و نه نقص را به حریم کمال نامتناهی او گذاری است.
بنابراین سه مطلب روشن است:
1- منسوب در اوصاف سلبی عدم ذات یا نقص آن است.
2- همه ی سلب ها به یک سلب برمی گردد.
3- و آن سلب واحد امکان می باشد، و منظور از امکان به نظر سایر حکما امکان ماهوی است و به عقیده ی صدرالمتألهین امکان فقری است، زیرا در آن مرتبه ای که ماهیت حضور ندارد و در اثر تابع بودن هنوز نوبت وجود نیافته است باز یک سلسله عدم ها و نقص ها راه دارد که منشأ آنها، همانا امکان فقری آن موجود خاص می باشد.
اوصاف ثبوتی و جمالی به حقیقی و اضافی تقسیم می شوند. صفت حقیقی آن است که ارتباط به غیر در آن مأخوذ نباشد مانند حیات و علم ذات به ذات خود، وصف اضافی آن است که پیوند به غیر در آن لحاظ شده باشد، مانند خالقیت و رازقیت و ... که هیچکدام اینها از ذات به تنهایی انتزاع نمی شود بلکه در انتزاع آنها چاره ای جز ملاحظه ی چیز دیگر با ذات نخواهد بود. مثلاً در انتزاع مفهوم حتماً باید شیء مخلوق را در نظر گرفت تا ذات واجب نسبت به آن به وصف اضافی خالقیت متصف شود، و اگر چیزی بالفعل موجود نبوده و متصف به وصف مخلوق یا مرزوق یا متأخر یا معلول نباشد هرگز واجب، بالفعل به اوصاف خالق یا رازق یا متقدم و یا علت متصف نخواهد شد.
همان طوری که بازگشت همه ی سلوب به یک سلب است مرجع همه ی اوصاف حقیقی نیز به یک چیز است و آن همانا وجوب و جود یعنی وجود متأکد و شدید می باشد. چه اینکه بازگشت همه ی اوصاف اضافی نیز به یک وصف اضافی است و آن عبارت از صفت قیومیت است.
از آن چه گذشت روشن می شود که صفات سلبی به هیچ وجه به معنای وجود نقصانی در ذات باری تعالی نیستند؛ بلکه همانند ثبوتی از کمال ذات حکایت می کنند زیرا در صفات سلبی، در واقع، مفاهیمی که شایسته ی مقام الهی نیستند و به نوعی مستلزم نقص و عجز موصوف خودند، از ذات خداوند سلب می شود. برای مثال، متحرک بودن یک موجود، حاکی از نقص آن است، زیرا حرکت بدین معناست که شیء متحرک ابتدا فاقد کمال خاصی است و پس از حرکت به آن کمال دست می یابد. بدیهی است که چنین معنایی با وجوب وجود و کمال مطلق خداوند ناسازگار ست و لذا باید آن را از ذات الهی سلب کرد. لیکن این سلب، یعنی نفی حرکت، در نهایت به اثبات نوعی کمال برای خدا بازمی گردد؛ زیرا نفی نقص، چیزی جزاثبات کمال نیست. می توان «متحرک بودن» را به مثابه یکی از صفات سلبی خدا به شمار آورد.
گاه چنین پنداشته می شود که جسمانیت، متحرک، مادیت و امثال آنها از صفات سلبی خداوند است، چرا که این امور از خداوند سلب می شود. اما این پندارقوی مسامحه انگیز است، زیرا صفات سلبی نیز مانند صفات ثبوتی بر ذات الهی حمل می شود بنابراین، رأی دقیق آن است که«جسم نبودن»، «متحرک نبودن»، «مادی نبودن» و ... را از صفات سلبی به شمار آوریم. بنابراین، برخلاف گمان گروهی، مقصود از صفات سلبی آن نیست که این صفات از خداوند سلب می شود بلکه مقصود آن است که مفهوم این صفات متضمن سلب نوعی نقص و کاستی از خداوند است و با دقت روشن می شود که تفاوت ظریفی بین این دو تفسیر وجود دارد که کمترین مورد توجه قرار می گیرد.
در این جا شاید سوال شود که اگر مفاد صفات سلبی سرانجام به اثبات نوعی کمال بازمی گردد چرا کمال مزبور را مستقیماً و در قالب یک صفت ثبوتی اظهار نمی کنیم و با در میان آورن یک مفهوم حاکی از نقص و سپس سلب آن مفهوم، مسیر کوتاه خود را طولانی و مطلب ساده ای را پیچیده می سازیم؟
در پاسخ به این پرسش می توان گفت حق آن است که همواره هر صفت سلبی، ملازم با یک صفت ثبوتی است لیکن گاه مفهوم سلبی خاصی به گونه ای است که در مقایسه با مفهوم ثبوتی ملازم با آن، برای اذهان عموم مردم مأنوس تر و در کاربردهای عمومی زبان، رواج بیشتری دارد برای مثال، سلب جسمانیت یا مادیت، ملازم با وصف«تجرد» است، لیکن آشنایی اذهان عمومی با مفهوم
«جسمانی نبودن» یا «مادی نبودن» بسیار بیش تر از آشنایی با مفهوم«تجرد» است.
نکته ی دیگری که در شیوه بیان صفات سلبی وجود دارد، آن است که به این دلیل که این صفات مستقیماً و صریحاً نقصی را از ذات الهی سلب می کنند، تغایر و تمایز خداوند را با مخلوقات خویش با صراحت بیش تری اظهار می دارند. وقتی گفته می شود که «خدا غیرجسمانی است» یا «خدا غیرمکانند یا غیر زمانمند است» بر تمایز و اجب تعالی از مخلوقات جسمانی، مکانند و زمانند او به وضوح تأکید می گردد، در حالی که صفات ثبوتی چنین دلالت صریحی بر تمایز و تغایر خالق و مخلوق ندارند.
تقسیم گاهی به لحاظ وصف است، و زمانی به لحاظ اتصاف. اگر به لحاظ وصف باشد، چون بازگشت وصف سلبی به وصف ثبوتی است- زیرا آنچه درباره ی واجب که بسیط الحقیقه است سلب می شود همانا سلب نقص و عدم می باشد، و مرجع عدم همان ثبوت هستی صرف است- بنابراین تقسیم به ثبوتی و سلبی درباره خصوص واجب، تقسیم ابتدایی است چون در نهایت تحلیل، قسم سلبی به ثبوتی بر میگردد، گرچه این تقسیم درباره ی ممکن رواست، لیکن حقیقت وصف سلبی همانا سلب صفت می باشد چرا اینکه ابن سینا فرموده است: و هی بالحقیقه لا صفتیه (تعلیقات /ص 187) و اگر به لحاظ اتصال باشد کاملاً بجاست. زیرا واجب بوصف کمالی متصب می شود، و به نقص متصف نمی شود، پس حکم واجب در وصف کمالی اتصاف است و در نقص عدم اتصاف، و حکم ممکن نسبت به هر دو اتصاف است، زیرا هر ممکن در اثر تناهی هستیش به بعضی از نقص ها متصف می شود. و بهترین تعبیر از اتصاف واجب به کمال و عدم اتصاف وی به نقص، همان قاعده ی: بسیط الحقیقه کل الاشیا و لیس شیء منها است، و منظور از سلب همانا سلب تحصیلی است نه ایجاب عدولی. در اینکه بازگشت وصف سلبی به عدم اتصاف است نه اتصاف به عدم نقص، فرق بین انحا وصف سلبی نیست خواه کلمه ی سلب در آن تصریح شده باشد مانند نادان و ناتوان یا در آن منطوی باشد مانند جاهل و عاجز.
ابن سینا می فرماید: چون بعضی از سلب ها دارای الفاظ ثبوتی اند گمان می شود که آنها وصف ثبوتی اند مانند وحدت و ازلیت، وقتی گفته شد«واجب، واحد است» یعنی یگانه است و شریک ندارد، و یکتاست و جزء ندارد. و هنگامی که گفته شد:«ازلی نیست،» یعنی آغاز ندارند.
همان طوری که به وصف ثبوتی به وصف ذاتی و فعلی تقسیم می شود، صفت سلبی نیز این چنین است. وصف سلبی ذاتی مانند «واجب جاهل نیست»، و سلبی فعلی مانند: واجب ظالم نیست، و لایظم ربک احداً (سوره ی کهف- آیه ی 49).
کیفیت ارجاع همه ی سلوب اعم از ذاتی و فعلی به سلب واحد همانند ارجاع همه ی ثبوت های ذاتی و فعلی به وجود واحد است. البته مصداق حقیقی سلب- چه در وصف سلبی ذاتی مانند جهل و چه در وصف سلبی فعلی مانند ظلم و ذات یا فعل ذات نیست چون وجود، مصداق حقیقی عدم نخواهد بود.
وصف ثبوتی چهار قسم است:
1- وصف عنوانی که بر ذاتیات اطلاق می شود وصف حیوانیت برای انسان که ثبوت این قسم از وصف برای موصوف و اتصال موصوف به آن نیازی به سبب جداگانه ندارد.
2- وصفی که نه ثبوت آن برای موصوف و نه اتصاف موصوف به آن محتاج لحاظ غیر نمی باشد چون حقیقی محض است و هیچ گونه اضافه به غیر ندارد مانند سفیدی برای جسم.
3- وصفی که ثبوت آن برای موصوف و اتصاف موصوف به آن نیازمند به لحاظ غیر است چون حقیقی ذواضافه می باشد، مانند علم به غیر.
4- وصفی که اضافه ی صرف است و ارتباط آن به دو طرف یکسان است خواه اضافه متوافقه الاطراف باشد مانند: اخوت، مساوات و خواه متخالفه الاطراف مانند: ابوت، زیادت.
صفت اضافی محض گاهی از ذات انتزاع می شود مانند قادریت و زمانی از افعال انتزاع می شود مانند رازقیت، و با در نظر گرفتن وصف سلبی جمعاً صفت به پنج قسم منقسم می وشد لیکن بازگشت وصف سلبی به عدم الوصف است.
اطلاق وصف بر کمال های ذاتی واجب که عین ذات اوست، از قبیل اول می باشد چنانکه حکمت متعادله بر آنست و سبزواری به آن اشاره نموده است. گرچه در حکمت مشاء به خوبی تحلیل نشده اند ابن سینا از پذیرش آن بدون ارجاع به لوازم ذات پرهیز نموده است.
در کتاب های عقاید و مذاهب برای خداوند صفات ثبوتی و سلبی متعددی شمرده شده است و گاهی تعداد ثبوتی به هشت و سلبی را به هفت رسانیده اند. با این که یک چنین تصور درباره ی صفات خداون تا حدی مقرون به حقیقت است ولی درباره این دو نوع از صفات می توان نظر دیگری ابراز نمود و آن اینکه خداوند فقط یک صفت ثبوتی دارد و آن اینکه دارای هر نوع کمال است و یک صفت سلبی و آن اینکه از هر نوع عیب و نقصی پیراسته است بیش ندارد.
زیرا هر نوع کمالی که تصور می شود برای ذات او ثابت است و ذات او از هر نقصی پیراسته می باشد و اگر در مقام شمارش از تعدادی چند از صفات ثبوتی نام می بریم از این نظر است که هر کدام از آنها وجود ندارد مثلاً هر گاه ما (علم) و (قدرت) و (حیات) را از صفات ثبوتی خداوند می شماریم از این نظر است که هر یک از این صفات مایه ی کمال بوده و نقیض و خلاف آنها(جهل و عجز و مرگ) نقص و عیب شمرده می شود. بنابراین ما نباید صفات خداوند را به هشت صفت محدود بسازیم بلکه باید هر نوع کمالی را که تصور می شود بر ذات خداوند ثابت بدانیم و بگوییم ذات وی از آن کمال دور نیست و اگر می بینیم که در کتاب های عقاید و مذاهب از چند صفت محدود نام می برند برای نشان دادن یک رشته اصول صفات کمال است که کمالات دیگر را از روی مقایسه با آنها بر ذات خدا ثابت بدانیم و الاصفات ثبوتی ولی محدود چند صفت نیست.
عین این بیان را می توان درباره صفات سلبی خداوند پیاده نمود و گفت خداوند یک صفت سلبی بیش ندارد و آن سلب هر نوع نقص و عیب از ساحت اقدس او است و اگر در مقام تعداد از چند صفات سلبی نام می بریم و می گوییم خداوند جسم نیست، مرکب نیست و .... برای این است که جسم و مرکب بودن یک نوع نقص و عجز به شمار می روند و از این جهت بایدگفت: ذات او از این صفات پیراسته است ولی هرگز این دو صفت خصویتی ندارند بلکه هر نوع نقص و ضعفی که به اندیشه انسانی برسد باید ذات خداوند را از آن پیراسته داشت خواه جزو یکی از صفات سلبی هفت گانه باشد یا نباشد و اگر دانشمندان در بیان تعداد صفات سلبی چند موردی را نام می برند هدف بیان یک رشته اصولی از صفات سلبی است.
خلاصه به طور فشرده می گوییم هر نوع کمالی که تصور شود از ذات خداوند دور نیست. هر نوع نقصی که به فکر انسانی برسد و باید ذات خداوند را از آن پیراسته ساخت و چون کمالات و نقایص تعداد و شماره معینی ندارند باید گفت ذات او دارای کمالات نامتناهی است و از تمام نقایص نامتناهی نیز منزه و پیراسته می شود.
صفات ثبوتیه یا حقیقیه محضه و یا حقیقیه ی ذات اضافه محضه است.
حقیقیه محضه: آن است که صفت به ذات خودش نسبت داده شود. مثل حیات که اضافه در مفهومش معتبر نیست و آن ام الاسما است، چه علم وقدرت فرع حیات است و تا حیات نباشد علم و قدرت نیست.
حقیقیه ی ذات اضافه: آن است که اضافه در مفهومش معتبر است و در تحقیقتش موقوف نیست، لیکن ترتیب اثر موقوف است مثلاً اضافه در مفهوم علم موقوف به وجود معلوم نیست.
اضافه محضه: آن است که مفهومش مفهوم اضافی باشد، مثلاً تامخلوقی نباشد خالق گفته نمی شود و تا مزروقی نباشد رازق گفته نمی شود.
صفات حقیقیه عین ذات است و اضافه ی محضه به قول اکثر عین ذات نیست، حقیقیه ذات اضافه هم عین ذات است و کمال هم در حقیقیه و هم درحقیقیه ذات اضافه است و در اضافه نیست که خلو از آن نقص باشد. صفات اضافیه تمام به قیومیت برمی گردند و قیوم آن است که به ذات خود قائم باشد و اشیا به ذات او قائم باشند.
«زیر نشین علمت کائنات ما به تو قائم چو تو قائم به ذات»
بعد از انکه اقسام صفت در سه قسم منحصر شد می گوییم: اوصافی لایق به جناب حضرت حق است که برای او ثابت بوده و عین ذات او باشند که صفات جمال نامیده می شوند. و یک دسته اوصافی برای حق هست که به سلب بسیط از او سلب می شوند و به آنها اوصاف جلال گوین: البته این دسته، وصف حق نبوده، بلکه آنها را ر مقابل اوصاف جمال ملاحظه نموده است که به قضایای سالبه با مقایسه با قضایای موجبه، قضیه گویند.
و این اوصاف به سلب بسیط از ساحت حق سلب می شوند و هر وصفی که اعتباری و صرف الاضافه است به سلب بسیط از حف سلب می شوند، زیرا اوصاف حق عین ذات اوست و معنای اعتباری، اعتباری صرف است که واقعیت و خارجیت حقیقیه ندارد و اگر بگوییم این اوصاف عین ذات اوست لازم می آید ذات اعتباری باشد در صورتی که ذات حق، حقیقت حقه و صرافت وجود واقعیت بحث است، پس اوصاف جلال که از حدی حکایت می کند و یا اعتباری باشند به سبب بسیط از ذات حق سلب می شوند.
به عبارت دیگر: نمی توان معنای سلبی برای حضرت حق اثبات نموده و چیزی که اعتباری است به نحوه ی قضیه ی معدوله برای حق اثبات نمود و همچنین نمی توان مفهمومی که حاکی از معنای سلبی است برای او اثبات نمود، زیرا اگر معنای اعتباری و سلبی را که دارای حقیقت خارجیه نیست بر ذات حق حمل نموده و برای وی اثبات نماییم، لازم می آید که امر عدمی درذات حق راه یابد زیرا قضیه ی معدوله یا مفهوم حاکی از معنای سلبی دال بر امر عدمی ست.
و به عبارت ثالثه، اگر این گونه اوصاف را بر ذات حق حمل نماییم مستلزم عدمیت ذات حق حمل نماییم مستلزم عدمیت ذات حق است؛ زیرا اوصاف حق ذات اوست بنابراین می توان اوصاف عدمی و اعتباری را به نحوه قضیه ی معدوله برای حق اثبات نمود یا مفهومی که حاکی از معنای عدمی است برای او اثبات کرد.
نمودار اقسام صفات واجب تعالی:
استاد مصباح در بیان صفات سلبی و ثبوتی می گوید:
مفاهیم را به طور کلی می توان به مفاهیم ثبوتی و مفاهیم سلبی تقسیم کرد: مفاهیم ثبوتی گاهی از موجوات معدود یا حیثیت محدودیت و نقص آنها حکایت می کند به گونه ای که اگر از جهت محدودیت و نقص آنها صرف نظر شود به مفاهیم دیگری تبدیل می شوند مانند مفاهیم ماهوی و یک دسته از مفاهیم غیر ماهوی که نشانگر ضعف مرتبه ای وجود ونقص و محدودیت آن است نظیر مفاهیم قوه و استعداد. بدیهی است چنین مفاهیمی را نمی توان برای خدای متعال اثبات کرد ولی سلب آنها را می توان به عنوان صفات سلبیه قلمداد کرد، مانند سلب شریک و ترکیب و جسمانیت و زمان و مکان.
یک دسته ی دیگر از مفاهیم ثبوتی، از کمالات وجود حکایت می کنند و تضمین هیچ جهت نقص و محدودیتی نیستند، گواینکه ممکن است بر مصادیق محدودی هم اطلاق شوند، مانند مفهوم علم و قدرت و حیات. اینگونه مفاهیم را با شرط عدم محدودیت مصداق می توان به عنوان صفات ثبوتیه به خدای متعال، نسبت داد و سلب آنها صحیح نخواهد بود. زیرا لازمه اش سبب کمال از موجودی بی نهایت کامل است.
بنابراین، همه ی مفاهیمی را که حکایت از کمالات وجود می نمایند و متضمن معنای نقص و محدودیتی نیست می توان به عنوان صفات ثبوتیه برای خداوند متعال اثبات کرد. و همچنین سلب همه ی مفاهیمی را که متضمن نوعی نقص و محدودیت هستند می توان از صفات سلبیه ی واجب الوجود به شمار آورد. و اگر تأکیدی بر عدم استعمال اسماء جعلی در مورد خدای متعال شده بدنی جهت است که مبادا مفاهیمی به کار گرفته شود که متضمن معنای نقص و محدودیت باشد.
اما کسانی که صفات ثبوتیه خدای متعال را هم به معنای سلبی تاویل کرده اند پنداشته اند که بدین وسیله می توانند به تنزیه مطلق دست یابند و از نسبت دادن مفاهیمی که در مورد ممکنات هم بکار می رود و به خدای متعال، خودداری کنند، در صورتی که اولاً سلب یکی از نقیضین در حکم اثبات دیگری است و اگر ملتزم به اثبات نقیض دیگر شؤون می بایست ارتفاع نقیضین را تجویز کنند. و ثانثاً هنگامی که مثلاً علم، تأویل به نفی جهل میشود در واقع، معنای عدمی جهل از ساحت الهی سلب می گردد. و تصور این معنای عدمی بدون تصور مقابل آن (علم) ممکن نیست پس بایستی در رتبه ی مقدم، علم را اثبات کرده باشند.
نتیجه گیری
پیش از این بیان شد که هیچ کمال وجودی ای از وجود واجبی سلب و نفی نمی شود، بلکه هر کمال و جمالی را به نحو برتر و شریف تر داراست. صفات واجب تعالی یا ایجابی و ثبوتی هستند، یعنی خداوند آنها را داراست، مانند علم، قدرت و غیرهخ و یا سلبی می باشند، یعنی خداوند منزه از آنهاست، مانند: جهل، ظلم، جسمانیت، و غیره. در قرآن کریم از این دو گونه صفات به عنوان «ذوالجلال و الاکرام» (رحمن/ آیه ی 27) یاد شده است. «ذوالجلال» یعنی ذاتش اجل از آن است که مانند دیگران باشد و «ذوالاکرم» یعنی در اثر داشتن وصف جمال و کمال، دارای کرامت است. جامع همه ی صفات ثبوتی و جمالی خداوند این آیه می باشد. «لله الاسماء الحسنی» (اعراف/ آیه ی 18). نام های نیکو ویژه ی خداوند است و جامع همه ی صفات سلبی و جلال خداوند این آیه است: «لیس کمثله ی شیء» (شوری/آیه ی 1) چیزی همانند او نیست.
منابع:
1- اردبیلی، عبدالغنی؛ تقریرات فلسفه امام خمینی قدس سره(جلد دوم)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، چاپ اول بهار 1381.
2- سبحانی تبریزی، جعفر؛ شناخت صفات خدا، چاپخانه ی علمیه قم، اردبیهشت 1375.
3- سعیدی مهر، محمد؛ آموزش کلام اسلامی(جلد اول)، خداشناسی، قم، کتاب طه، (1378)، 1381.
4- جوادی آملی، عبدالله؛ شرح حکمت متعالیه اسفار اربعه(بخش دوم از جلد ششم)، انتشارات الزهرا(س)، آبانماه 1368.
5- طباطبایی، سیدمحمدحسین؛ نهایه الحکمه، ترجمه و شرح علی شیروانی، (جلد سوم)، قم: بوستان کتاب، چاپ هشتم، 1378.
6- فاضل تونی، محمدحسین؛ مجموعه رسایل عرفانی و فلسفی، قم: مطبوعات دینی، 1368.
7- قاضیان، رحمت الله؛ فلسفه ی اسلامی، قم: بوستان کتاب، چاپ اول: 1385.
8- مصباح یزدی، محمدتقی؛ آموزش فلسفه ، سازمان تبلیغات اسلامی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1379.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.