اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دئل

نویسه گردانی: DʼL
دئل . [ دُ ءِ / ءَ ] (ع اِ) شغال . دألان . || جانوری است چون راسو. (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دئل . [ دِ ءَ ] (اِخ ) قبیله ای است و بدان ابوالاسود ظالم دئلی بن عمرو منسوب است و این غیر قبیله ٔ دُئَل است . (منتهی الارب ).
دئل . [ دُ ءِ / ءَ ] (اِخ ) حیی است . رهط ابی الاسود. اخفش گوید به این نسبت ابوالاسودالدئلی منسوب است جز آنکه آنان بنا بر روش خود همزه را ...
دئل . [ دُ ءِ ] (اِخ ) ابن ملحم بن غالب پدر قبیله ای است در قبیله ٔ هون بن خزیمة. (منتهی الارب ).
دیل . (اِ) بمعنی نقطه است که طرف خط باشد چه تعریف نقطه بطرف خط کرده اند. (برهان ) (آنندراج ). || دل را نیز گویند که بعربی قلب خوانند. (ب...
دیل . (اِخ ) حیی است از عبدالقیس (یا آنکه بنام دو- دیل است ) دیل بن شن بن اقصی بن عبدالقیس و دیل بن عمروبن ودیعةبن اقصی بن عبدالقیس که ...
دیل . (اِخ ) موضعی است به بلاد فزارة. (از تاج العروس ).
دیل . (اِخ ) حیی است از تغلب . (از تاج العروس ).
دیل . (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد گرم سیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان با 1365 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
دیل . (اِخ ) ۞ شهر ساحلی کنت ، جنوب شرقی انگلستان . گویند یولیوس قیصر در آنجا قدم به انگلستان گذاشت (55 ق .م .). یکی از پنج بندر و مقر رسم...
دیل . [ دِ ] (اِخ ) ۞ سر هنری هلت (1875 - 1967م .)، دانشمند انگلیسی . بجهت تحقیقاتش درباره ٔ عمل استیکولین در انتقال تکانه های عصبی ، به سه...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.