قضیض
نویسه گردانی:
QḌYḌ
قضیض . [ ق َ ] (ع مص ) انداختن در پِست چیزی خشک از قند و شکر و مانند آن . (منتهی الارب ). || آواز کردن تنگ شتر گوئی گسستن گرفتن . (منتهی الارب ): قَض َّ النِسْعُ قضیضاً؛ سُمع له صوت کأنه قطع و کذلک الوتر. (اقرب الموارد). || ویران کردن . (اقرب الموارد): قض الحائظ؛ هدمه هدماً عنیفاً. (اقرب الموارد). || فروراندن اسب بر کسی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ):قض علیهم الخیل ؛ نشرها و ارسلها. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
قضیض . [ ق َ ] (ع اِ) جمیع: جاؤا قضضهم و قضیضهم ؛ ای جمیعهم .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || آواز تنگ شتر. || سنگریزه ٔ بزرگ . (منتهی ال...
غضیض . [ غ َ ] (ع ص ) تازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طری . (اقرب الموارد). باطراوت . تر و تازه . || شکوفه ٔ نرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الم...
غضیض . [ غ َ ] (اِخ ) ام ولد هارون الرشید. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 120 و انساب سمعانی ورق 409 ب شود.
غزیز. [ غ ُزَی ْ ] (اِخ ) آبی است میان مکه و یمامة. و ابوعمرو گوید: آبی است معروف متعلق به بنی تمیم . جریر گوید:فهیهات هیهات الغزیز و من ب...