اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

بدرای

نویسه گردانی: BDRʼY
بدرای . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدتدبیر. (آنندراج ). بداندیشه . بدگمان . بدنیت . بدخواه . بدرأی :
سپردند بسته بدو شاه را
بدان گونه بدرای و بدخواه را.

فردوسی .


و سبب او آنست که ... وزیر احشویرش ، ای خسرو، بدرای بوده است به ایشان [ به جهودان ] بدان روزگار که اسیر بودند. (التفهیم ). و وزیر او (دارا) بدسیرت و بد رای و همه لشکر و رعیت از وی نفور. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 57). و رجوع به ترکیبات رای در حرف «ر» شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
بدرأی . [ ب َ رَءْی ْ ] (ص مرکب ) رجوع به بدرای شود.
بدرأی . [ ب َ رَءْ ] (حامص مرکب ) رجوع به بدرایی شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.