اجازه ویرایش برای همه اعضا

قاعده

نویسه گردانی: QAʽDH
قاعده /qā'ede/ معنی ۱. روش؛ شیوه. ۲. = قانون۱ ۳. (صفت) (زیست‌شناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است. ۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل. فرهنگ فارسی عمید
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
قاعده /qā'ede/ معنی ۱. روش؛ شیوه. ۲. = قانون۱ ۳. (صفت) (زیست‌شناسی) ویژگی زنی که در دوران قاعدگی است. ۴. [قدیمی] بنیان؛ اساس؛ پایه؛ اصل. فرهنگ فارسی ع...
بی قاعده . [ ع ِ دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب . (آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب . || بدون اساس . (ناظم الاطباء). || ن...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
جسم قاعده ای . [ ج ِ م ِ ع ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جسم کوچک کروی که در انتهای مژکهای سلول مژکدار قرار دارد. (از جانورشناسی عمومی...
قاعده طلایی یا قاعده زرین (به انگلیسی: Golden Rule) یک اصل اخلاقی است که دو مطلب را بیان می‌کند: 1. شخص باید به گونه‌ای با دیگران رفتار کند که دوست دا...
قاعده آور emmenagogue به طور گسترده برای شرح گیاهانی به کارمی‌رود که در درمان بیماریهای دستگاه تولید مثل زنانه مورد استفاده قرار می‌گیرند. با کمی اغ...
قاعدة. [ ع ِ دَ ] (ع ص ) تأنیث قاعد. رجوع به قاعد شود. || (اِ) اصل . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بنیاد. (آنندراج ) (زمخشری ). بنیاد دیوار. (ترجم...
قاعدةً. [ ع ِ دَ تَن ْ ] (ع ق ) قانوناً. اساساً. اصلاً.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.