بدرایی . [ ب َ ](حامص مرکب ) بدرأیی . بداندیشی . بدنیتی . بدخواهی .
-
بدرایی کردن ؛ بداندیشی کردن . بدخواهی کردن
: و این وزیر او در حق سپاهی و رعیت بدرأیی کردی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
56).
ز چشم پادشاه افتاد رایی
که بدرایی کنددر پادشایی .
نظامی .