اومید. [ اُ
/ او ] (اِ) امید و رجا. (ناظم الاطباء)
: جز این بودم اومید جز این داشتم الجخت
ندانستم کز دور گواژه زندم بخت .
کسایی .
نومید مشو اگر چه اومید نماند
کس در غم روزگار جاوید نماند.
(از سندبادنامه ).
به اومید رفتم بدرگاه اوی
اومید مرا جمله بیواز کرد.
بهرامی .