اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

داد یافتن

نویسه گردانی: DʼD YAFTN
داد یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) عدل یافتن . انصاف دیدن . بعدالت رسیدن :
تا ز بیداد چشم او برهی
از لب لعل او بیابی داد.

فرخی .


اگر این فاضل از روزگار ستمکار داد یابد... در سخن موی بدو نیم شکافد. (تاریخ بیهقی ص 281 چ ادیب ).
آنگاه بیابند داد هرکس
مظلوم بگیرد گلوی ظلام .

ناصرخسرو.


بیابد کنون داد بلبل که بستان
همی خیل نیسان و آزاردارد.

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.