آسیاسنگ . [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) سنگ آسیا. حجر طاحونه . رحی
: یکی آسیاسنگ را درربود
به نزدیک رستم درآمد چو دود.
فردوسی .
برگرفت آن آسیاسنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی .
آسیاسنگ زیرین متحرک نیست لاجرم تحمل بار گران همی کند. (گلستان ).
سهمگین آبی که مرغابی در او ایمن نبودی
کمترین موج آسیاسنگ از کنارش درربودی .
سعدی .
نه آنکه بر در دعوی نشیند از خلقی
وگر خلاف کنندش بجنگ برخیزد
که گر ز کوه فروغلطد آسیاسنگی
نه عارف است که از راه سنگ برخیزد.
سعدی .