میانگاه . (اِ مرکب ) درون . میان
: پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص
138). || قلب . قلب لشکر. مرکز لشکر. قلب سپاه . (یادداشت لغت نامه )
: میانگاه لشکرْش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین .
دقیقی .