اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

یافته

نویسه گردانی: YAFTH
یافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) پیداشده . حاصل شده و میسرشده . (ناظم الاطباء). به دست آمده : فریفته تر از آن کس نبود که یافته به نایافته دهد. (قابوس نامه ).
- رغبت یافته ٔ کبار ؛ کسی که مردمان بزرگ آن را عزیز دارند و معتبر شمرند. (ناظم الاطباء).
|| شناخته . شناخته شده . || (اِ) ورود و حصول و کسب و تحصیل . || رسید و قبض وصول . (ناظم الاطباء). قبض وصول و حجت . (آنندراج ). حجت و خط. (فرهنگ سروری ) :
دستت ارزاق خلایق بر سبیل تقدمه
داد، بستد تا به روز حشر از ایشان یافته .

سلمان (از آنندراج ).


۞
آن سبدها را بگشاد و دستاری نیکو برداشت و باقی را به خزانه ٔ متوکل فرستاد [ عبیداﷲبن یحیی بن خاقان ] و یافته بستد و به ملک مصر داد. (تجارب السلف ). بر سر هر طایفه ای امینی مستظهر نصب فرمود تا ضامن باشد و سال به سال وجه میستاند و سلاح به موجب مقرر مفصل میرساند و یافته میگیرد. (تاریخ غازانی ص 337). و حکام باید که این یرلیغ یا نسخه ٔ دستور که میرسد به قضاة بسپارند و یافته گیرند که با ایشان رسید. (تاریخ غازانی ص 236).و معهود چنان شد که آنچه بسپارند یافته ٔ قورچیان و اختاجیان به دیوان برند و برات بستانند و وجوه طلب دارند. (تاریخ غازانی ص 313). به خدمت و رشوت به امراءمذکور میدادند و یافته پیش بتیکچیان میبردند. (تاریخ غازانی ص 314). هر آفریده ای که اندک خط مغولی میدانست او را در خانه می نشاندند و یافته ها چنانکه میخواستندی می نوشت . (تاریخ غازانی ص 314). چندان بروات و یافته داشتند که اگر تمامت زر و نقره ٔ ممالک عالم جمع گردانند و آنچه در کانها نیز مکنون است بدان منضم شود بدان مقدار وفا نکند. (تاریخ غازانی ص 315). آن سیاهکاران از غایت حرص و دلیری دیگر باره در خانه ٔ خود می نشستند و یافته ها می نوشتند و پیش بتیکچیان مغول میبردند و یا یرلیغ و برات میکردند. (تاریخ غازانی ص 316). بدین حسن تدبیر هر سال بموجب مذکور ترتیب کرده میرسانیدند و یافته میستدند. (تاریخ غازانی ص 338). || سند معافی از باج و خراج . || پیداکننده و حاصل کننده . (ناظم الاطباء). || (ن مف ) یابیده . پیدا و حاصل کرده .
- باریافته ؛ اذن دخول دردربار پادشاهان داده شده . (ناظم الاطباء).
- خردیافته ؛ عاقل . دانا. خردمند. هوشیار :
پسر گشت با اژدها روی جنگ
نبیند خردیافته مرد هنگ .

فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 69).


خردیافته موبد نیکبخت
بفرزند زد داستان درخت .

فردوسی .


خردیافته مرد نیکی شناس
به تنگی ز یزدان بیابد سپاس .

فردوسی .


خردیافته چون بیامد به دشت
شب تیره از لشکر اندرگذشت .

فردوسی .


خردیافته مرد یزدان پرست
بدو در یکی چشمه گوید که هست .

فردوسی .


گذشتند بر آب هشتاد مرد
خردیافته مردم سالخورد.

فردوسی .


دو دیباست یک بر دگر بافته
برآورده پیش خردیافته .

فردوسی .


ز نخجیرگه سوی بغداد رفت
خردیافته با دلی شاد رفت .

فردوسی .


فرستاده ٔ قیصر آمد به در
خردیافته موبد پرهنر.

فردوسی .


برفت این خردیافته ده سوار
دهان پر سخن تا در شهریار.

فردوسی .


چه نیکو بود گردش روزگار
خردیافته یار آموزگار.

فردوسی .


بیامد خردیافته سوی گنج
به گنجور بسیار بنمود رنج .

فردوسی .


که نشناسد این چشم تو نیک و بد
گزاف از خردیافته کی سزد؟

فردوسی .


بدان دین که آورده بود از بهشت
خردیافته پیر سر زردهشت .

فردوسی .


و رجوع به «خردیافته » ذیل خرد شود.
- ستم یافته ؛ ستم دیده . مظلوم :
توانایی و دانش و داد ازوست
به هر جا ستم یافته شاد ازوست .

فردوسی .


اگر نیستم من ستم یافته
چو آهن به بوته درون تافته .

فردوسی .


- سخن یافته ؛ سخندان :
مرد سخن یافته را در سخن
حملت وهم حمیت و هم قوت است .

ناصرخسرو.


- ظفریافته ؛ پیروز. پیروزمند :
خرامنده کبک ظفریافته
پرید از بر کبک برتافته .

نظامی .


- نایافته ؛ به دست نیاورده . پیدانکرده . بهره نابرده :
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته .

فردوسی .


دمادم برون رفت لشکر ز شهر
وزان شهر نایافته هیچ بهر.

فردوسی .


ای شده سوی شه و نایافته
بر طلب دنیی و اقبال بار.

ناصرخسرو.


مسکین خرک آرزوی دم کرد
نایافته دم دو گوش گم کرد.

میرحسینی سادات هروی .


- نمک یافته ؛ نمک سود. که نمک بدو رسیده باشد :
نمک یافته ماهیی خشک بود.

نظامی .


- هنریافته ؛ هنرمند. هنری :
بماناد تا روز ماند جوان
هنریافته جان نوشین روان .

فردوسی .


هنریافته مرد جنگی بجنگ
نجوید گه رزم جستن درنگ .

فردوسی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
یافته . [ ت َ ] (اِخ ) کوهی است در غرب ایران نزدیک خرم آباد میان قلیان کوه و اشتران کوه . (جغرافیای غرب ایران ص 29).
غم یافته . [ غ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) اندوهناک . غمگین . غمناک : ز مقدس تنی چند غم یافته ز بیداد داور ستم یافته .نظامی .
فزع یافته . [ ف َ زَ ت َ / ت ِ] (ن مف مرکب ) در حال فزع و بیم . ترسان : خواهند ز تو امن فزع یافتگان زآنک در ظلمت و در خوف چراغی و رجایی . خاق...
گشن یافته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) جفت گرفته . || باردارشده . || پوشیده . || آسترشده . (ناظم الاطباء).
عمل یافته . [ ع َ م َ ت َ/ ت ِ ] (ن مف مرکب ) درست شده . پرورده شده : بیا ساقی آن زیبق تافته به شنگرف کاری عمل یافته .نظامی .
نضج یافته . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پخته شده . رسیده شده . (ناظم الاطباء).
ادب یافته . [ اَ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ادب گرفته . فرهخته . (لغت فرس اسدی ).
دست یافته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که مرادش حاصل و میسر شده باشد. (آنندراج ). کامیاب و بهره مند و مظفر و منصور. (ناظم الاطباء). موف...
راه یافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) کسی که راه اصلی و مستقیم را پیدا کرده باشد. || هدایت شده . || واصل . (فرهنگ فارسی معین ).
ستم یافته . [ س ِ ت َ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) ستم رسیده . مظلوم . جفا دیده . جورکش : توانایی و دانش و داد ازاوست بهر جا ستم یافته شاد از اوست ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.