مقدام
نویسه گردانی:
MQDʼM
مقدام . [ م ِ ] (ع ص ) فراپیش شونده . ج ، مقادیم . (مهذب الاسماء). نیک مبارز و بسیار پیش درآینده و دلاور. مِقدامَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیار پیش درآینده بر دشمن . مقدامة. ج ، مقادیم . (از اقرب الموارد) : ملک از دیگران که مقدمان و مقدامان لشکر بودند به تقدیم و تمکین او را ممیز گردانید. (مرزبان نامه ).
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
مقدام . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ثابت مکنی به ابوالمقدام محدث است و یحیی بن یونس از او روایت کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مقدام . [ م ِ ] (اِخ ) ابن معدی کرب الکندی از کبار اصحاب رسول (ص ) است .(حبیب السیر چ قدیم تهران ج 1 ص 254). مکنی به ابی کریمه صحابی است ....