واژون . (ص )وارون . (برهان ). برگشته . برگردیده . بازگردانیده . عکس . قلب . (برهان ) (ناظم الاطباء). واژگون . (ناظم الاطباء). نگون . (غیاث اللغات ). باژگون . باژگونه . باشگون . باشگونه . واژگون . واژگونه . مقلوب . معلق
: تهیدست را کار واژون بود
دلش سال و مه تنگ و محزون بود
که تا روز واژون برو نگذرد
تباهی سوی خان مردم برد.
فردوسی .
بریزند هم بیگمان خون تو
همی جوید این بخت واژون تو.
فردوسی .
همه دشت آغشته از خون ماست
جهان تیره از بخت واژون ماست .
فردوسی .
|| مجازاًنامبارک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شوم . بدیمن . بداختر. نحس .