اجازه ویرایش برای همه اعضا

جوز

نویسه گردانی: JWZ
این واژه ازاساس پارسى و پهلوى ست و معربِ واژه گُز Goz (پهلوى: گردو ) و تازیان(اربان) آن را از پارسى برداشته و جوز مى گویند پس شایسته ى یک ایرانى ست که بگوید و بنویسد : گُز Goz - گُزِ هندى (نه جوز هندىx)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
جوز. [ ج َ ] (ع مص ) گذشتن از جای و پس افکندن آنرا به رفتن از وی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) میانه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (غ...
جوز. (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. این ده در جلگه واقع و دارای هوایی معتدل است . سکنه ٔ آن 622 تن . آب آن از ق...
گردو (در گویش مشهد به درخت گردو ،درخت جوز مگویند)
جوز(1) ، در عربی‌، عموماً به‌ معنای‌ میان‌ و وسط‌ (مثلاً مغز برخی‌ دانه‌ها) و به‌طور اخص‌ میوه گردو*است‌. این‌ واژه‌، معرّب‌ واژه پهلوی‌ gōz( رجوع کنی...
جوز رب . [ ج َ/ جُو زِ رَب ب ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جوز ماثل . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به جوز ماثل شود.
جوز هند. [ ج َ / جُو زِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به جوز هندی شود.
خل جوز. [خ ِل ْ ل ِ ج َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گردو را چون به اندازه ٔ فندقی شود در سرکه افکنند آن سرکه را خل الجوز گویند و در طب بکار آی...
دره جوز. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خنامان شهرستان رفسنجان . واقع در 56هزارگزی شمال خاوری رفسنجان و 25هزارگزی شمال راه شوسه ٔرفس...
جوز جندم. (ا. ع.). “به فتح جیم و سکون واو و زای معجمه و فتح جیم و سکون نون و ضم دال مهمله و سکون میم معرب از گوز گندم فارسی است و گل گندم نیز نامند...
درخت جوز. [ دِ رَ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سر ولایت شهرستان نیشابور، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری چکنه بالا، با 118 تن سک...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.