اجازه ویرایش برای همه اعضا

عنب

نویسه گردانی: ʽNB
این واژه از اساس پارسى و پهلوى ست و تازیان(اربان) آن را از واژه پهلوىِ آنبومن Anbuman به معناى انگور برداشته معرب نموده و ساخته اند: عِنَب ، أعناب ، عَنّاب ، عِنَبیّة ، عَنَّبَ یُعَنِّبُ تعنیب و ... !!! دیگر همتایان آن در پارسى اینهاست: انگور Angur ، تورون
Torun (پهلوى: انگور) ، رَز Raz (پهلوى: انگور ) ، ریج Rij (پهلوى: انگور) ، کالما Kalma (پهلوى: انگور ، تاک) ، دوشاوْ Doshav (کردى: انگور) ، تیرى Tiri (کردى: tire : انگور)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عنب . [ ع ِ ن َ ] (ع اِ) میوه ٔ تاک که تازه است و چون خشک شود آن را زبیب (مویز) گویند. (از اقرب الموارد). انگور که میوه ٔ معروف است . (غیا...
آب عنب. {بِ عِ نَ}. (ترکیب اضافه). عصاره انگور. کنایه از می انگوری. //////////////////////////////////////////////////////////هِمَّتِ عالی طَلَب جام م...
عنب الدب . [ ع ِ ن َ بُدْ دُب ب ] (ع اِ مرکب ) درختی است کوهی که آن را غابش نیز نامند. رجوع به غابش شود.
عنب الجن . [ ع ِ ن َ بُل ْ ج ِن ن ] (ع اِ مرکب ) گیاهی است که آن را فاشرا گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فاشرا شود.
بنت عنب . [ب ِ ت ُ ع ِ ن َ ] (ع اِ مرکب ) رجوع به بنت العنب شود.
حصن عنب . [ ح ِ ن ِ ع ِ ن َ ] (اِخ ) حصن العنب . (منتهی الارب ).
عنب الحیة. [ ع ِ ن َ بُل ْ ح َی ْ ی َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی رستنی باشد که آن را فاشرا و کبر گویند. (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فاشرا شود.
خاتون عنب . [ ن ِع ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگور. (آنندراج ). رجوع شود به مجموعه ٔ مترادفات ص 224.
عنب البقری . [ ع ِ ن َ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نوعی انگور است که آن را در بعض سواحل اندلس عنب البقری نامند. اصابع زینب . انگور خلیلی . ر...
عنب الثعلب . [ ع ِ ن َ بُث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب )میوه ٔ گیاهی سرخ و گرد که تاجریزی و داردست و سپنگور و روپاس نیز گویند. (ناظم الاطباء). سگ ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.