ابومحمد
نویسه گردانی:
ʼBWMḤMD
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) بخاری . در ترجمه ٔ نزهةالارواح شهرزوری آمده است : ابومحمد از جمله ٔ شاگردان ابوسلیمان سجزی است . حکیمی متبحر در علوم اوائل و اواخر و فیلسوفی در شعب فلسفه ماهر و در بسیاری قوه ٔ حافظه مشهور و در جودت هوش و فهم معروف و صاحب تصانیف مفیده واشعار جیده است . این شعر از اوست در مذمت کسی که ازدین اسلام خارج گشته و بطریقه ٔ دیگر مائل شده است :
تنقّل عن دین آبائه
و دینهم مذهب الشافعی
فاضحی بلانائل فی المعاش
و عندالمعاد بلاشافع.
واژه های همانند
۷۰۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۶۰ ثانیه
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) شیبانی . رجوع به شیبانی ابومحمد... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) شیرازی . مردی دوستدارحکمت از مردم شیراز معاصر شیخ الرئیس ابوعلی سینا. وی در همسایگی خویش بوعلی را خانه ...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الصادق یا ابوعکرمه . از دعات دولت عباسی در خراسان بود. رجوع به حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 258 س 25 شود...
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صالح بن زیاد. محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدرالافاضل خوارزمی . رجوع به قاسم بن حسین بن محمد خوارزمی ... شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدقةبن عبداﷲ السمین . محدث است .
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صدقةبن موسی . محدث است و از او عبدالصمدبن عبدالوارث روایت کند.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صفوان بن عیسی . محدث است . و از ابن عجلان روایت کند.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) صوری شاعر. رجوع به عبدالمحسن بن محمدبن احمدبن غالب بن غلبون شود.
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) الضحاک . محدث است .