حارث
نویسه گردانی:
ḤARṮ
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ابن یزید الجهنی . محدث است . عبدان گوید از احمدبن سیار شنیدم که میگفت از حارث حدیثی معروف نیست و نام او در حدیث ابویسر که گوید: «و کان لی علی الحارث بن یزید الجهنی مال فطال حبسه ایای ....» برده شده است . در صحیح مسلم ، از عبادةبن الولیدبن عبادةبن الصامت آمده است که با پدر خود بطلب علم پیش قبیله ای از انصار شدیم و نخستین کسی را که دیدیم ابوالیسر بود، و ابوالیسرگفت :«کان لی علی فلان بن فلان الحرامی مال ...» عسقلانی گوید حرامی در زمره ٔ انصار است و شاید که جهنی ، حلیف انصار باشد و سپس گوید او را روایت حدیثی یافتم که اسناد آن ضعیف است و در باب آن حدیث آرد که از حارث بن یزید جهنی روایت شده است که گفت : «کان النبی صلی اﷲ علیه ینهی ان یبال فی الماء المجتمع المستنقع». رجوع به کتاب الاصابة چ مصر سنه ٔ 1323 ج 1 ص 309 شود.
واژه های همانند
۴۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
حارث . [ رِ ] (اِخ ) شامی در رجال کشی و تحریر طاوسی و خلاصة الاقوال علاّمه ، ذکر او آمده و او و حمزه ٔ بربری را ملعون خوانده اند. و از امام ص...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) شیبانی از شجاعان سپاه علی (ع ) که در جنگ صفین بدست کریب بن ابرهه شهید شد. رجوع به حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 شود...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) طائفی او پدر حکیم است که با پدر و مادر و فرزندان خود به مدینه هجرت کرد و بدانجا زندگی را بدرود گفت ، پیغمبر(ص ) فرزندان ...
حارث .[ رِ ] (اِخ ) غامدی عسقلانی گوید وی پدر حارث (بن حارث ) غامدی سابق الذکر است و شاید این حارث همان حارث بن یزید مذکور باشد. رجوع به کت...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) کذاب . رجوع به حارث بن سعید کذاب شود.
حارث . [رِ ] (اِخ ) متنبی . رجوع به حارث بن سعید کذاب شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) محرق . قبیله ای از طائفه ٔ غسان که بطنی از طائفه ٔ ازد از اعراب بوده اند. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 319 شود.
حارث . [ رِ ] (اِخ ) ملیکی . صحابی و محدث است و ازپیغمبر(ص ) روایت کرده است که :«الخیل معقود فی نواصیها الخیر الی یوم القیامة و اهلها معانون...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) منجم . از پیوستگان حسن بن سهل و او از فضلاء منجمین است و ابومعشر از او نقل کند. و او راست : کتاب الزیج . رجوع به تاریخ ...
حارث . [ رِ ] (اِخ ) همدانی . از خواص علی (ع ) است . رجوع به حارث أعور شود.