خرج
نویسه گردانی:
ḴRJ
خرج . [ خ ُ ] (ع اِ) باج . خراج . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازلسان العرب ). ج ، اَخراج ، اَخاریج ، اَخرِجة. || غَنج . (محمودبن عمر). || معرب خور. (یادداشت بخط مؤلف ). || خُرجین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). خُرجینه . (دهار) (زمخشری ). جوال دوگوشه . جوال دودسته . (یادداشت بخطمؤلف ). ج ، خِرْجة : و ناصح الدین امروز خُرجی است پر از خراج مقدرت و برجی است پر از افواج میسرت . (تاریخ آل سلجوق محمدبن ابراهیم ). و ارتفاع شتوی یک من خرج نشده بود غله برداشتند و خرجها پر کردند و به در شهر آمد. (تاریخ آل سلجوق محمدبن ابراهیم ).
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
خرج بالادستی . [ خ َ ج ِ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خرجی که سوای وجوه مقرری باشد و بالاخرجی نیز گویند. (آنندراج ).
خرج تراشی کردن . [خ َ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) برای تحقق امری بیش از حد لازم خرج کردن . خرج زیاده از لزوم برای امری نمودن .
خرج هست و بود. [ خ َ ج ِ هََ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) موافق و برابر آمدن . (آنندراج ) : پلاس او بگز کهکشان بپیمودیم برای خرقه ٔ ما خرج هست...
خرج و دخل کردن . [ خ َ ج ُ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بحساب رسیدن . وضع خرج و دخل را معین کردن . || مساوی بودن درآمد و هزینه ٔ یک منبع درآمد.