خیال . [ خ َ ] ۞ (ع اِ) پندار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). وهم . (ناظم الاطباء). ظن . (یادداشت مؤلف )...
خیال . [ خ َ ] (اِخ ) زمینی است متعلق به بنی ثعلب . (معجم البلدان یاقوت ).
خیال . [ خ َی ْ یا ] (ع ص ) اسب سوار. سوار. فارس . راکب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: ویمس vimes (مانوی)***فانکو آدینات 09163657861
بی خیال. ( بی + خیال ) (صفت) شخص بدون دغدغه، شخص کم فکر، شخص لااُبالی. (فعل امر ناکامل) فکرش را نکن! دغدغه نداشته باش! به خودت سخت مگیر!
کج خیال . [ ک َ ] (ص مرکب ) کج فکر. کج اندیش . || شکاک . بددل .
هم خیال . [ هََ ] (ص مرکب ) هم اندیشه . دو تن که در یک اندیشه اند و یک سودا به سر دارند. هماهنگ . موافق . هم فکر : یاد ایامی که با هم آشنا بو...
خیال سان . [ خ َ / خیا ] (ص مرکب ) خیال گونه . همانند خیال . چون خیال : در آینه ٔ خیالت از خودجز موی خیال سان مبینام .خاقانی .