ردح
نویسه گردانی:
RDḤ
ردح . [ رَ ] (ع مص ) درآوردن یک شقه در دامن یا سپس خیمه . (از اقرب الموارد). درآوردن یک شقه و یا ردحه دردامن خیمه و سپس خرگاه . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرداگرد خانه را به گل گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گویند: ما صنعت ْ فلانةُ؟ وگویند: سَدَحَت ْ و رَدَحَت ْ؛ یعنی بسیار فرزند آوردو ثابت و برجای ماند در خانه ٔ شوی . (ناظم الاطباء). و نیز چون زن نزد شوهر خطا کند میگویند: سدحت و ردحت . و چون مردی به حاجت و مراد خود رسد میگویند: سدح وردح . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). گفته میشود: «سَدَحَت ْ و رَدَحَت ْ». سدحت ؛ بسیارفرزند شد، و ردحت ؛ ثابت و برجای ماند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ردح . [ رَ ] (ع اِ) درد سبک و خفیف . (ناظم الاطباء). درد اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درد خفیف . (از اقرب الموارد).
ردح . [ رَ دَ ](ع اِ) زمان دراز. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ردحان شود.
ردح . [ رُ دُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ رَداح . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رَداح ، به معنی زن گران سرین و کاسه ٔ بزرگ و فتنه ...
ردة. [ رَدْ دَ ] (ع اِمص ) زشتی روی : فی وجهه ردة؛ ای قبح مع شی ٔ من الجمال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع مص ) مصدر به معنی رد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بازگردانیدن و قبول نکردن . (آنندراج ). بازگردانیدن . (تاج المصا...
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ...
رده . [ رَدْ دَ / دِ ] (از ع ، اِ) ناسزا و دشنام . (ناظم الاطباء). ناسزا. (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). || (اِمص ) کفر و زندقه ...
رده . [ رُدْ دَه ْ ] (ع اِ) ج ِ رَدْهة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به ردهة شود.
رده . [رَ دَ / دِ ] (اِ) ۞ دسته و صف . (جهانگیری ) (از دانشنامه ٔ علایی ص 77) (غیاث اللغات ). رجه . (ناظم الاطباء). صف . (از انجمن آرا) (لغت م...
رده . [رَدْه ْ ] (ع مص ) سنگ انداختن کسی را: ردهه بحجر؛ سنگ انداخت او را. || بزرگ و کلان ساختن خانه یا چیزی را: رده البیت . || به شجا...