ردة
نویسه گردانی:
RD
ردة. [ رِدْ دَ ] (ع اِمص ) برگشتگی از دین و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم است از ارتداد. (از اقرب الموارد). اسم مصدر ارتداد بکسر راء است ولی معمولاً به فتح تلفظ کنند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شماره ٔ 50 از صحاح و قاموس ). || پری پستان از شیر پیش از زادن . || دوباره آب خوردن شتران . || درآمدگی زنخ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) آواز کوه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صدا یا انعکاس آواز کوه . (از اقرب الموارد).
- اهل الردة ؛ اهل رده . مردمان مرتد و ملحد و بی دین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چون پیامبر (ص ) درگذشت جماعتی کثیر از عرب مرتد شدند و از مسلمانی بازگشتند و گفتند: او اگر پیامبر بودی نمردی . و زکوة بازگرفتند و ابوبکر برأی خویش بی رأی احدی از صحابه با آنان جنگها داد، بعضی را بکشتند و برخی را اسیر کردند و آنکه باز زکوة و اسلام پذیرفت از قتل و اسارت مصون ماند این مرتدان را اهل رده نامند. (یادداشت مؤلف ) : ... تیغ بدوش باز باید نهادن چنانکه بوبکر کرد با اهل رده . (کتاب النقض ص 503). این ابتلاء اول ابوبکر را افتاد که اهل رده مسلمانان و اهل شهادت بودند و در زکوة تنها خلاف کردند که رکنی است از ارکان شریعت . (کتاب النقض ص 143). و رجوع به رِدّة شود.
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
ردح . [ رَ ] (ع مص ) درآوردن یک شقه در دامن یا سپس خیمه . (از اقرب الموارد). درآوردن یک شقه و یا ردحه دردامن خیمه و سپس خرگاه . (ناظم ا...
ردح . [ رَ ] (ع اِ) درد سبک و خفیف . (ناظم الاطباء). درد اندک . (منتهی الارب ) (آنندراج ). درد خفیف . (از اقرب الموارد).
ردح . [ رَ دَ ](ع اِ) زمان دراز. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به ردحان شود.
ردح . [ رُ دُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ رَداح . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ رَداح ، به معنی زن گران سرین و کاسه ٔ بزرگ و فتنه ...
هم رده . [ هََرَ دَ / دِ ] (ص مرکب ) مرادف . مترادف . (آنندراج ).
یم رده . [ ی َ رَ دَ / دِ ] (اِ) مردم گیاه را گویند و به عربی آن را یبروح الصنم خوانند. (آنندراج ) (برهان )(فرهنگ جهانگیری ). مهرگیاه و لفاح . ...
رده رده . [ رَ دَ / دِ رَ دَ / دِ] (ق مرکب ) صف صف . (از لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ). رجارج . (یادداشت مؤلف ) : زیبا نهاده مج...
اهل رده . [ اَ ل ِ رِدْ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسانی که از دین برگشتند بعد وفات رسول (ص ). (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (آنندراج ). ...
رده بندی . [ رَ دَ / دِب َ ] (حامص مرکب ) ۞ صف بندی . طبقه بندی . ترتیب کردن به رده . (یادداشت مؤلف ). || درجه بندی . طبقه بندی . موجودات ز...
رده زدن . [ رَ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) صف کشیدن . به صف ایستادن . صف زدن : نگه کرد کیخسرو از پشت پیل رده آن سپه را زده بر دو میل . فرد...