اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زبد

نویسه گردانی: ZBD
زبد. [ زَ ] (ع مص ) خورانیدن سرشیر کسی را. (اقرب الموارد) (تاج العروس ) (آنندراج ): زبده زبدا از باب نصر ۞؛ سرشیر خورانید او را. (ناظم الاطباء). || حقیقت معنی آن اعطاء زبد است . (اقرب الموارد). || جنبانیدن مشک شیر را تا مسکه برآید. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). شیرزنه جنبانیدن تا مسکه برآرد. (دهار). || آمیختن سویق با مسکه . (اقرب الموارد). از باب (ضرب ) آمیختن سویق با زُبد. (المنجد). || ساختن کره . (از دزی ج 1). || کف برآوردن دریا. (متن اللغه ). || کمک کردن . (لسان العرب ). || اندک دادن و فعل از ضرب ، یقال : زبد له ؛ یعنی داد او را اندک از مال . (منتهی الارب ). اندک دادن . (آنندراج ). و زبدت الرجل و زبدت له زبدا (از باب ضرب )؛ عطا کردم من آن مردرا اندک از مال . (ناظم الاطباء). زبد له (از باب ضرب )؛ اندکی از مال بدو بخشید. (اقرب الموارد). زبد له ؛یعنی بخشید بدو اندک بخشیدن از مال خود. (ترجمه ٔ قاموس ). || (اِ) اندک مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || رفد. عطاء. (لسان العرب ). و فی الحدیث انا لانقبل زبد المشرکین ؛ ای رفدهم و هو العطاء. و خطایی گوید: گویا این حدیث منسوخ باشد زیرا پیغمبر(ص ) خود هدیه ٔ بسیاری از مشرکان را بپذیرفت . (منتهی الارب ). زبد، رفد و عطاء. و در حدیث است که مردی از مشرکان هدیه ای تقدیم رسول اﷲ کرد، آن حضرت هدیه ٔ آن مرد مشرک را نپذیرفت و گفت : انا لانَقْبَل ُ زبدالمشرکین . (تاج العروس ). رفد و عطاء است و از این معنی است (حدیث ): «نهی عن زبدالمشرکین ». (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زبد. [ زَ ب َ ] (ع اِ) کفک آب و شیرو سیم و جز آن . (منتهی الارب ). زبد، کفی که بالای آب و جز آن قرار میگیرد. و بدین معنی است «الحداء زبد ...
زبد. [ زُ ب َ] (ع اِ) ج ِ زُبد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
زبد. [ زُ ] (ع اِ) کفک شیر و سرشیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج العروس ). || آنچه بوسیله ٔ جنبانیدن و حرکت دادن (مشک و مانند آن ) از شیر...
زبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) نام حمص یا دهی است در حمص . (منتهی الارب ). اسم حمص ویا قریه ای است در او. (ترجمه ٔ قاموس ). نام قدیم حمص یا قریه ای...
زبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) دهی است به قنسرین . (منتهی الارب ). قریه ای است به قنسرین متعلق به بنی اسد. (تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان ش...
زبد. [زَ ب َ ] (اِخ ) کوهی است به یمن . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ). از ابن حبیب نقل است که زبد کوهی است به یمن . (تاج الع...
زبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) موضعی است غربی بغداد. (منتهی الارب ). محمدبن موسی گوید: زبد که در قسمت غربی مدینةالاسلام است در کتب تاریخ متأخّرین...
زبد. [ زَ ب َ] (اِخ ) نام اسب حوفزان . (منتهی الارب ). نام اسب حوفزان بن شریک . نام حوفزان خود حرث و زعفران نام اسب دیگری است از او که ...
زبد. [ زَ ب َ ] (اِخ ) ام ولد سعدبن ابی وقاص . (قاموس ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ). در متن طبری چ دخویه و فتوح الشام و بلاذری نام ام ول...
زبد. [ زَ ] (اِخ ) پسر سنان . (ترجمه ٔ قاموس ) (منتهی الارب ). برخی زبدبن سنان را با یاء تحتانی (زیدبن سنان ) ضبط کرده اند. (تاج العروس ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.