گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زبد نویسه گردانی: ZBD زبد. [زَ ب َ ] (اِخ ) کوهی است به یمن . (منتهی الارب ) (ترجمه ٔ قاموس ) (آنندراج ). از ابن حبیب نقل است که زبد کوهی است به یمن . (تاج العروس ). رجوع به معجم البلدان ۞ ج 3 ص 433 چ وستنفلد شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی زبد زبد. [ زَ ] (اِخ ) جد عبداﷲبن علأبن زبد محدث . (تاج العروس ). زبد زبد. [ زَ ] (اِخ ) زبیده مادر محمد امین را زبد و زابد و مزبد نیز نامند. (از لسان العرب ). رجوع به زبیده شود. ضبد ضبد. [ ض َ ] (ع مص )آمیختن خرمای رسیده را با نارسیده . (منتهی الارب ). ضبد ضبد. [ ض َ ب َ ] (ع اِ) خشم . خشم پنهان . (منتهی الارب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود